فانوس تاریکی

فقط واسه تاریکی هایی که تو زندگیمون وجود داره

فانوس تاریکی

فقط واسه تاریکی هایی که تو زندگیمون وجود داره

ایثار فاطمه اطهر(علیها السلام) و مال پربرکت


فرا رسیدن ایام فاطمیه را خدمت شما دوستان عزیز تسلیت وتعزیت عرض می کنم.
ازجابر بن عبدالله انصاری روایت شده:نماز را درمحضر پیامبر اسلام(صلی الله علیه وآله) خواندیم پس از پایان نماز،پیرمردی از اعراب مهاجر که لباسی کهنه بر تن داشت واز شدت ضعف نمی توانست روی پای خود بایستد وارد شد،پیرمرد عرض کرد:ای پیامبر خدا؛(صلی الله علیه وآله)گرسنه ام سیرم کنید برهنه ام لباسم دهید ،فقیر وتهی دستم مرحمتی نمایید،حضرت فرمودند:خودم چیزی ندارم لذا به وسیله بلال اورا خانه فاطمه (سلام الله علیها)راهنمایی کردنداعرابی وقتی به آنجا رسیدپس ازسلام عرض کرد :
از اعراب بادیه نشینم ازسرزمینی دور آمده ام نزد پدرتان رفتم ایشان مرا به درخانه شماراهنمایی کردند.به من رسیدگی فرمایید خداوند شمارا مورد رحمت  قرار دهد.
این مساله در زمانی اتفاق افتاد که پیامبر اسلام (صلی الله علیه وآله)وامیرمومنان و(علیه السلام)فاطمه (سلام الله علیها))سه روز بود که چیزی  نخورده بودند.
حضرت فاطمه(سلام الله علیها) پوست گوسفندی راکه کاملا دباغی شده بودوحسن وحسین (علیهما السلام)روی آن می خوابیدند،برداشتند وفرمودند:ای میهمان این پوست را بگیر ببر بفروش خداوند متعال بهتر از این را نصیب تو گرداند،مرد عرب عرض کرد:ای دختر رسول خدا این پوست مشکل مرا حل نمی کند بااین پوست چه کنم؟
راوی می نویسد وقتی حضرت فاطمه این سخن را شنیدند،دست بردند به گردن بندی که دختر عمویش(دختر همزه )داده بودند را باز کردندوبه آن مرد هدیه نمودند.
مرد بادیه نشین گردن بند را گرفته ونزد پیامبر خدا که هنوزدر میان اصحابش نشسته بودند آمد وجریان را باز گو کرد عمار بلند شد وعرض کرد:ای رسول خدا اگر اجازه فرمایید،من این گردن بند را بخرم ؟حضرت فرمودند:خریداری کن که اگر جن وانس در خرید آن با یک دیگر در خرید آن مشارکت کنندخداوند آنان رابه آتش جهنم نخواهند سوزاند.عمار گفت:ای اعرابی آن را به چند می فروشی؟جواب داد به یک وعده غذایی از نان وگوشت که سیرم کند،یک لباس یمنی که بپوشم ومرکب خوب که مرا به مقصدم برساند.عمار قبول کرد ومعامله انجام شدوباهم به منزل عمار رفتند.اعرابی وقتی ازمنزل عمار برگشت نزد رسول خدا  حضرت از او سوال کردند؟آیا سیرشدی؟لباس پوشیدی؟جواب داد آری پدر ومادرم فدایت شوند،سپس دستانش را به  درگاه خداوند باز کرد ودرباره حضرت فاطمه چنین دعا کرد((اللهم اعط فاطمه مالا عین رات ولا اذن سمعت))خداوندا به فاطمه چیزی را بده که نه چشمی دیده باشد ونه گوشی شنیده باشد.
پیامبر خدا آمین گفتند،وروبه اصحاب ویارانش کردند وفرمودند:خداونداین چیز را به فاطمه عطا فرموده است که من پدر اویم که هیچ یک از جهانیان مثل من نیست،علی همسر اوست که اگر او نبود هم شانی برای فاطمه وجود نداشت،حسن وحسین را برای او بخشیده که مانند آن دوسرور،نوادگان پیامبروسالار جوانان اهل بهشت وجود ندارد.حضرت در ادامه فضائل حضرت زهرا (سلام الله علیها) را شمردند.
عمارپس از شنیدن این فضائل به منزلش برگشت و گردن بند را برداشت ومعطر نمود  و در پارچه یمنی پیچید و به (سهم) که غلامش بود داد وگفت: ببر بده به پیامبر خدا وخودت راهم بخشیدم به ایشان  سهم پارچه را آورد نزد حضرت، پیامبر خدا فرمودند: ببر بده به دخترم فاطمه وخودت را نیز به او بخشیدم،غلام گردن بند را آورد نزد حضرت فاطمه(سلام الله علیها) وجریان را گفت.حضرت فاطمه(سلام الله علیها) گردن بند را گرفتند وبه غلام نیز فرمودند: تو آزادی،غلام خندید حضرت علت خنده را پرسیدند.گفت: من از برکت ایثار این گردن بند خنده ام گرفت گرسنه ای را سیر کردبرهنه ای را لباس پوشاند تهی دستی را بی نیاز کرد وبنده ای را آزاد کردوسر انجام نیز نزد صاحب خود برگشت.
1:به نقل از بحار الانوارجلد43 ص58 باکمی تغییر درمعنی
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد