تنها دعایى که بر هر مسلمانى واجب است که آن را در واجبترین اعمال خود - نماز - روزى ده مرتبه بگوید، دعاى «اهدنا الصّراط المستقیم» است؛
بنابراین، درخواست هدایت به راه مستقیم، مهمترین دعاست.
آرى، در مقابل راههاى متعدّدى که در برابر انسان
قرار دارد، (راه هوسهاى خود و دیگران، راه وسوسههاى شیطان، راه نیاکان و
پیشینیان، راه طاغوتها، راه توقّعات و انتظارات این و آن و راه خدا و
اولیاى او) انسان هر لحظه و براى هر چیزى باید از خدا استمداد جوید که او
را به راه مستقیم هدایت کند.
راه مستقیم راه خدا و اولیاى خداوند و
بندگان مخلص خداست.
«مَن اعتصم بکم فقد اعتصَم باللّه» و در قرآن مىخوانیم: هرکس به خدا متوسّل شد به راه مستقیم هدایت شده است.
«و من یعتصم باللّه فقد هُدِىَ الى صراط مستقیم»( آل عمران، 101.)
در روایات، راه مستقیم، راه توحید، قرآن و فطرت سالم،
معرفى شده است.(تفسیر نور، ج 1، ص 30.)
شکّى نیست که تقاضاى راه مستقیم حتى بر اولیاى خدا نیز لازم
است؛ زیرا اولاً؛ ماندگارى در راه مستقیم، غیر از پیدا کردن راه مستقیم است. چه بسیار افرادى که به
راه مستقیم هدایت مىشوند؛ ولى پایدار
نمىمانند؛ یعنى بعد از ایمان، منحرف مىشوند. «آمنوا ثمّ کفروا...»(نساء، 137.)
ثانیاً؛ هدایت شدن نیز درجات و مراحلى دارد،
همانگونه که نور ضعیف و قوى دارد، بنابراین افراد هدایت شده، باید به فکر
هدایت برتر و بیشتر باشند. «زادهم
هُدى»(محمّد، 17)
ثالثاً؛ ممکن است افرادى در بعضى امور در راه مستقیم باشند؛ ولى نسبت به مواردى در
راه نباشند و لذا باید براى رسیدن به جامعیت راه مستقیم از خداوند کمک بخواهیم.
مثلاً؛ انتخاب شغل، دوست، رشته تحصیلى، همسر، عقاید، عمل، اخلاق، رهبر، نماینده، چگونگى در آمد و مصرف آن، ستایش، انتقاد، محبت، قهر، صلح، جنگ، خوردن، قضاوت، انفاق، عبادت، اقتصاد، سیاست، روابط و در همه امور بدون الگوى صحیح و کامل نیست؛ لذا انسان نیاز به الگوى کامل و بدون نقص دارد که همان انبیا و اوصیا هستند.
منبع:قرائتی
وَهُوَ الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ النُّجُومَ لِتَهْتَدُواْ بِهَا فِی ظُلُمَاتِ الْبَرِّ وَالْبَحْرِ قَدْ فَصَّلْنَا الآیَاتِ لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ ﴿۹۷﴾
و اوست کسى که ستارگان را براى شما قرار داده تا به وسیله آنها در تاریکیهاى خشکى و دریا راه یابید به یقین ما دلایل [خود] را براى گروهى که مىدانند به روشنى بیان کردهایم (۹۷)
*******سوره ۶: الأنعام - جزء ۷علم هیئت، از قدیمىترین علوم بشرى است و انسان از ستارگان در سفرهاى صحرایى و دریایى بهره مىبرده است. این وسیله ابزارى مطمئن، همیشگى، دست نخورده، طبیعى، عمومى و بى هزینه است.
اسلام
به مظاهر طبیعت، توجّه خاصّى دارد.
نام برخى سورهها از اشیاى طبیعى است. عبادات اسلامى نیز با
طبیعیات گره خورده است، همچون: وقت شناسى،
قبله شناسى، خسوف و کسوف و نماز آیات، اوّل ماه و هلال. اینها سبب آشنایى
مسلمانان با علم
هیئت و ایجاد رصدخانههایى در بغداد، دمشق، قاهره، مراغه و اندلس و
نگارش کتابهایى در این زمینه به دست مسلمانان شد.
خداوند
براى سفرهاى دریایى و
صحرایى که در عمر انسانها به ندرت پیش مىآید، خداوند راهنما قرار
داده است، آیا مىتوان پذیرفت
که براى حرکت دائمى انسانها و گم نشدنشان در مسیر حق، راهنما قرار
نداده باشد؟ و این بیانگر
لزوم رسالت
و امامت براى هدایت بشر مىباشد.
در
احادیث مراد از ستارگان هدایتکننده، رهبران معصوم و اولیاى خدا بیان شده است.
[423]
423) تفسیر کنزالدقائق.
1- ستارگان، مخلوق خدا و وسیلهى راهیابىاند، (نه آنگونه که برخى پنداشتند خالق و مدبّرند). «جعل لکمالنّجوم لتهتدوا بها»
2- نظام ستارگانِ آسمان چنان دقیق است که مىتوان راههاى زمینى را با آن پیدا کرد. «لتهتدوا بها»
3- شناخت وزن و حجم و میزان فاصله و سرعت حرکت و مدار ستارگان و کلاً علم ستارهشناسى و نجوم، به تنهایى انسان را به خدا نمىرساند، باید انسان اراده کند و بخواهد که از این راه، خدا را بشناسد. «لقوم یعلمون»
(آرى، تنها نگاه به آیینه براى اصلاح سر وصورت کافى نیست، بلکه اراده و تصمیم و اقدام براى اصلاح نیز لازم است، چه بسیارند آیینه فروشانى که دائماً به آیینه نگاه مىکنند، ولى حتّى یقهى خود را صاف نمىکنند.)
●●●▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬ஜ●●●ஜ▬▬▬▬▬▬▬▬▬●●●
اهمیت حج
امام على سلام الله علیه
در وصیت امیر مؤمنان علیه السلام چنین بود : «حجِ خانه پروردگارتان را ترک نکنید ، که هلاک خواهید شد» .
بهر فرج و ظهور مهدی فاطمه (عج) صلوات
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ
ز اسماعیل جان تا نگذری مانند ابراهیم
به کعبه رفتنت تنها نماید شاد شیطان را
کسی کو روز قربان، غیر خود را می کند قربان
نفهمیده است هرگز معنی و مفهوم قربان را
در حالی وارد هشتمین روز از ماه ذیالحجه میشویم که این روز را «ترویه» مینامند، چرا که در این روز، کسانی که خدمات به حجاج ارائه میدادند آب مورد نیاز را به عرفات میبردند تا زمانی که حاجیان در عرفات وقوف دارند، مشکل آب آشامیدنی نداشته باشند.
امام صادق(ع) درباره علت نامگذاری روز هشتم ذیالحجه به «ترویه» میفرماید: در عرفات آب نبود و حاجیها روز هشتم ذیالحجه از مکه آب بر میداشتند و به عرفات میبردند و برخی از ایشان به بعضی دیگر میگفتند: تروّیتم، تروّیتم (سیراب شدید، سیراب شدید) لذا به همین خاطر، روز هشتم را روز ترویه نامیدند.
البته در روایت دیگری آمده است، زمانی که ابراهیم(ع) مأمور شد خانه کعبه را بسازد، مکان آن را نمیدانست، در نتیجه خداوند جبرئیل را نازل کرد تا مکان خانه را برای ابراهیم مشخص کند و خداوند تعالی پایههای کعبه را از بهشت نازل فرمود و حجرالأسود نیز نازل شد.
سپس ابراهیم برای کعبه دو در قرار داد، دری در سمت مشرق و دری در سمت مغرب که مستجار نامیده میشود، وقتی ساخت کعبه به اتمام رسید، ابراهیم و اسماعیل حج به جا آوردند و جبرئیل در روز هشتم ذیالحجه بر آن دو نازل شد و گفت: برخیزید و آب جمع آوری کنید، چون در زمین عرفات آبی وجود ندارد، به همین دلیل این روز، روز ترویه (یعنی ذخیره کردن آب) نامیده شد.
*منزلت روز ترویه
رسول خدا(ص) فرمود: خدای تبارک و تعالی از هر چیز چهار شماره برگزید، از فرشتگان: جبرئیل و میکائیل و اسرافیل و عزرائیل و از پیغمبران چهار نفر برای مبارزه به وسیله شمشیر: ابراهیم و داوود و موسی و من و از خاندانها چهار خاندان: خاندان آدم و نوح و خاندان ابراهیم و خاندان عمران را بر جهانیان برگزید، و از شهرها چهار شهر برگزید و فرمود: سوگند به تین و زیتون و طور سینین و این بلد امین؛ پس مقصود از تین، مدینه است و از زیتون، بیتالمقدس و از طور سینین، کوفه و از بلد امین، مکه و از زنها چهار زن برگزید: مریم و آسیه و خدیجه و فاطمه(س) و از اعمال حج چهار عمل را برگزید: قربانی کردن و صدا به لبیک بلند کردن و احرام و طواف و از ماهها چهار ماه که ماههای حرامند برگزید: رجب و محرم و ذیالقعده و ذیالحجه و از روزها چهار روز را برگزید: روز جمعه و روز ترویه (هشتم ذیحجه) و روز عرفه و روز عید قربان.
طبق روایات شیخ صدوق(ره) منزلت روز ترویه تا جایی است که درک آن مساوی با درک تمام حج انگاشته شده است، چرا که روز ترویه در اصل آماده شدن برای ورود به عرفات و عید قربان است.
*اعمال روز ترویه
امام صادق(ع) فرمود: روزه روز «ترویه» کفاره گناهان یک سال و روزه روز «عرفه» کفاره گناهان دو سال است.
محدث قمی در مفاتیح الجنان روزه این روز را برابر با کفاره شصت سال برشمرده است و آورده است که شیخ شهید غسل این روز را مستحب دانسته است.
هفتم ذی الحجه، سالروزشهادت پنجمین نجم آسمان ولایت، شکافنده علوم و امام مومنان،
ابو جعفر محمد بن علی الباقر علیه السلام، بر تمام شیعیان آن حضرت تسلیت باد.
تسلیت صاحب شیعه که غمی دیگر شد برگ مژگان ملائک ز سرکش تر شد
بس که بر شاخه گل ریخت عدو زهر جفا پنجمین گل ز گلستان علی پرپر شد
باز هم مدینه به سوگ «محمّد» مینشیند؛ «محمّد» ی از تبار «محمد» صلی الله علیه وآله .
بپوش جامه عزایت را مدینه، که غربت نشین داغی غریبانه خواهی شد!
هشام هرچه که بود از یزید بهتر بود
اگر چه زهر جفا قاتلی به قلبم شد ولی قدم فقط از داغ کربلا خم شد
امام باقر علیه السلام: کسى که در زمان غیبت «قائم» ما بر ولایت ما (اهل بیت) پا برجا بماند، خداوند متعال پاداش هزار شهید از شهداى جنگ بدر و حنین را به او عطا مى فرماید
مولاجان، ای معلم عطوفت، مهر، جهاد و شهادت و ای شکافنده ی هسته علوم!
چقدر سخت است، یادآوری رنجهایت؛ از مدینه تا کربلا و از کربلا تا مدینه ...
اگرچه سینه ام از هُرم زهر می سوزد
ولی وجود من از داغ کربلا خشکید
چه گویمت که کجا رفتم و چه ها دیدم
در اوج کودکیم قامتم ز غصه خمید
کوچک بودی که عطش و آتش کربلای بزرگ جدت را دیدی و با آن نگاه کودکانه گریستی؛
سر حسین علیه السلام را بر فراز نیزهها به تماشا نشستی، تا به وقتش مراسم مرثیه خوانی صحرای عرفات را برای افشاگری بنی امیه وصیت کنی.
حال که گریه کن مردی ندارد این غریب لااقل زنها برایش در منا گریه کنند
امام باقر علیه السلام:
ولایت ما (اهل بیت) تنها به وسیله عمل (صالح) و نیز ورع (و پرهیز از گناه) میسّر می گردد.
(وسائل الشّیعة، 11/196)
امام باقر علیه السلام: ولایت ما (اهل بیت) تنها به وسیله عمل (صالح) و نیز ورع (و پرهیز از گناه) میسّر می گرددچقدر غروبهای بقیع دلگیر است! باقر علم جهان را تو ملقب باشی تو به یادآور هر نالهی زینب باشی
مولای من، ای باقر علوم آسمانی، ای حجت خداوند و ای مظلوم ترین فریاد تاریخ!
کاش، شمعی بر مزار غربت و تنهایی تان میشدم؛ شامگاهانی که خورشید، از سر مزارتان میگذرد و با شفق دیدگانش، به غبارروبی میپردازد.
در سینه ی تو دفن شده روضه های باز
آقا تو امتداد روضه ی ناخوانده ای ...
امام باقر علیه السلام:
کسى که در زمان غیبت «قائم» ما بر ولایت ما (اهل بیت) پا برجا بماند، خداوند متعال پاداش هزار شهید از شهداى جنگ بدر و حنین را به او عطا مى فرماید.
(إثبات الهداة، 3/467)
پیکری که از خاک تا افلاک قد میکشد،
و ریشه های ستبر استقامتش، تا همیشه، این خاکِ افسرده را در خویش خواهد فشرد.
گوهر یکدانه
آسمان اشک غم از دیده ما بیرون کرد
دل ما را ز غم و غصّه لبالب خون کرد
هر دلى رسته ز غم بود،
به غم کرد دچار
هر سرى لاف زد از عقل و
خرد مجنون کرد
هر که در دایره عشق و وفا گام نهاد
چرخش از دایره عشق و وفا بیرون کرد
پنچمین حجت حق حضرت باقر
که خدا
بهر او خلقت این دایره ی
گردون کرد
گشت مسموم جفا از اثر زهر ولید
شیعیان را به جهان غمزده و محزون کرد
چه دهم شرح غمش را که
ندانم به خدا
با دل خسته او زهر هلاهل
چون کرد
گویم آن قدر که تا بر سر زین جاى گرفت
آسمان زین فلک از داغ عمش وارون کرد
قدر این گوهر یکدانه
ندانست فلک
که غریبانه به زیر لحدش
مدفون کرد
مى رود اشگ غم از چشم ملائک «خسرو»
شعر جانسوز تو چون چشم ملک جیحون کرد
ای آسمان،
ای همسفر با اشک هایم!
سر میگذارم روی زانو
سرشار از مرثیه هایم!
با من بگو از غربت شهر مدینه
از عطر تربت های آذین گشته با اشک
از داغهای گرم روییده به هامون
از کهکشانهایی که امشب داغدارند
از سینههایی که در آن پیچیده ناله.
امشب هوای بقیع دارم؛ هوای غریبانه غربت؛ تا تصویر اندوهم را، در اشک ریزانِ ستاره ها نظاره کنم.
امشب دلم سرشار اندوه است؛ گویی شام غریبان است و من، غریبانه در نگاهِ خیمه ها، آب می شوم.
مولاجان، ای معلم عطوفت، مهر، جهاد و شهادت و ای شکافنده ی هسته ی علوم!
چقدر سخت است، یادآوری رنجهایت؛ از مدینه تا کربلا، از کربلا تا مدینه!
آه! از مردمانی که طاقتِ شکوهمندی ات را نداشتند و به آفتاب جمالت، رشک می بردند.
اگر نبود وجودِ نازنین تو، ابرهای تیرهی انحراف، آسمان اسلام را میپوشاندند و گلستان شریعت نبوی صلی الله علیه و آله و سلم ، به کویری سترون مبدل میشد.
مولاجان! اگر نبود جویبار غایتت، جهل و خرافات، بر گستره ی سبز زمین ریشه میدوانید.
تو بودی، که چلچراغ تمدن اسلامی را، بر شاهراه حقیقت آویختی و از سر ریز انوار الهیِ علومت، دلهای مصفّا، به آفتاب رسیدند.
تو بودی، مولاجان! که آیینهی تمام نمای شریعت شدی؛ تا پویندگان معرفت، نظارهگر قامت حقیقت باشند؛ حقیقتی که سرچشمه از کوثر علوی گرفته و تا بینهایت، تا آن سوی ابدیت، جاری است.
آغوش بگشا، ای تربت پنهان زهرا علیهاالسلام که فرزند مظلومی دیگر، به «غربت آباد بقیع» میپیوندد. آغوش بگشا که اینک آخرین یادگار لحظههای ارغوانی عاشورا را به دامان خواهی گرفت
مولای من، ای باقر علوم آسمانی، ای حجت خداوند و ای مظلوم ترین فریاد تاریخ! کاش، شمعی بر مزار غربت و تنهایی تان میشدم؛ شامگاهانی که خورشید، از سر مزارتان میگذرد و با شفق دیدگانش، به غبارروبی میپردازد.
چقدر غروبهای بقیع دلگیر است! با آن غربت و تنهایی که از بیت الاحزان زهرایی ات می تراود.
مولاجان!
امشب دل شکستهی ما را،به عنایتی بنواز ...
باز هم سوگ «محمّد»
پوش جامه عزایت را مدینه!
بپوش! که باید سوگ نشین لحظههایی تلخ باشی، لحظههایی اندهبار.
باید به سوگ بنشینی تکرار تاریخ را؛ تکرار سوگواری پیامبر صلی الله علیه وآله ، در آن روز فراموش ناشدنی را!
باز هم مدینه به سوگ «محمّد» مینشیند؛ «محمّد» ی از تبار «محمد» صلی الله علیه وآله .
بپوش جامه عزایت را مدینه، که غربت نشین داغی غریبانه خواهی شد!
آغوش بگشا، ای حریم گهربار نبوت که اینک «باقر علوم نبوی » میهمان توست.
آغوش بگشا، ای «بقیع» که سروِ عالم آرای دانش، همجوارت خواهد شد.
آغوش بگشا، ای تربت پنهان زهرا علیهاالسلام که فرزند مظلومی دیگر، به «غربت آباد بقیع» میپیوندد. آغوش بگشا که اینک آخرین یادگار لحظههای ارغوانی عاشورا را به دامان خواهی گرفت.
آه! ای بقیع! ای غربت همیشه نشسته بر دل زخمی تاریخ!
مولای من، ای باقر علوم آسمانی، ای حجت خداوند و ای مظلوم ترین فریاد تاریخ! کاش، شمعی بر مزار غربت و تنهایی تان میشدم؛ شامگاهانی که خورشید، از سر مزارتان میگذرد و با شفق دیدگانش، به غبارروبی میپردازد
تصویر غروبت را با کدامین حنجره فریاد بزنم آنگاه که خورشید، برای بوسیدن تربتت سر به سریر خاک میگذارد؟!
با کدامین حنجره، آرامش نشسته در اندوهم را فریاد بزنم تا بغض فرو مرده در گلو، جانی دوباره بگیرد؟!
امان از این گریستنِ خاموش! امان از این سکوتِ بارانی!
آه، ای بقیں ای آیینه عرش الهی! ب
گذار قبیله نامرد، تجاهل کنند فروغ لایزالیِ آستانِ حضرت امام محمد باقر علیهالسلام را؛ که آسمانیان التجا به بلندای آستانش میآورند و زمینیان، توسّل به نام شریف و آسمانیاش!
مولا جان؛ یا محمد بن علی!
سوگند به غربت لحظه لحظه بقیع که روزگار چنین نخواهد ماند؛ شمشیر شب شکن فجر، پردههای سیاه جهالت را کنار خواهد زد و آسمان غبار غربت را از آیینه نگاه بقیع خواهد زدود.
مولا جان! سوگند به نام زیبا و شکوهمندت که تو را تا ابد، خواهم گریست! و تمام آرزوهای غربت کشیدهام را به دستهای توانمندت خواهم سپرد. تو را خواهم گریست. هرگاه به یاد مدینه باشم، هرگاه به یاد بقیع.
تو را خواهم گریست، هرگاه به یاد کربلا باشم، هرگاه به یاد مظلومیّتِ آل اللّه.
نامش محمّد بود، کنیهاش ابوجعفر و لقبش باقر.
اهل مدینه بود و ساکن خانه وحی.
از کودکی، همبازی علی اصغر بود و ستون خیمهگاهِ زین العابدین.
شاهد عشق بود و در آغوش شکفتن.
دلش یادگاری بود از عاشقانههای کربلا. کوچه کوچه، غم در دلش بود و با زخم و غربت، الفتی دیرینه داشت.
امام لالهها بود و شقایقها.
پیشوای شکوفههای عشق بود و مقتدای مهربانیها.
از گوشه عبایش آسمان میچکید و در زیر گامهایش تمام ادّعاهای بزرگ به خاک می افتادند.
در پای درسِ چشمهایش، آفتاب اوّلین شاگرد سحرخیز مکتب مهربانی بود.
ستارههای سالخورده علم و دانش، در حضور پر فروغش رنگ میباختند و خویش را به زیر گامهایش میافکندند. اینک در آستانه غروب غربتزای خویش، شور فراگیر کربلا را با رایحه لبخندش، در لحظه های تاول زده مدینه میپراکند.
سر تا سرِ مدینه کربلا شده بود؛ سیاه و سفید، «هشام بن عبدالملک» آخرین تیر خویش را از ترکش عناد و کینهورزی بیرون آورد و روشنی فزاینده امام را نشانه گرفت.
یا محمّد! کمان را بگیر و تیری روانه کن. امام امتناع کرد و روی از چهره ناهمگون هشام برگرفت. امّا لجاجت هشام چونان مگسهای موذی امام را به انجام آنچه خداوند میخواست، وا میداشت.
هشام چونان خفّاشی در چشمهای تیره خویش این سو و آن سو را مینگریست. انتظاری سیاه، سایه بر سر هشام انداخته بود. شاید، این بار امام را مغلوب دسیسه خویش سازد. امام کمان را برگرفت و تیری بر چلّه آن نهاد تا چلّه نشین سیاهی را بر جای خود میخکوب کند. تیر را رها کرد، درست به جایی که هشام خیره بود.
امام آرام آرام، در کوچههای مدینه رها میشد، درست مثل گریههای علی علیه السلام در بین کوچهها. میرفت تا زهرِ کینه ظالمان را چونان آتشفشانی از سینه بیرون اندازد. امام میرفت تا حقارت، برازنده همیشه نام بنی امیه و بنی عباس بماند
این بار خیره سریِ چشمهای هشام، هدف تیر امام قرار گرفت. نُه تیر را یکی پس از دیگری بر طاق تیرهای نخستین نواخت تا بار دیگر هشام انگشت حیرت و تحسین بر زبان بگیرد و در انزوای خفّت بار خویش فرو رود.
خشم و کینه سر تا سر قلبِ سیاه هشام و خاندان او را فرا گرفته بود. او میدانست که حقیقت، زندگانی آنان را به باد خواهد داد، آن چنانکه روشنایی، خفّاش صفتان را کور میکند.
امام آرام آرام، در کوچههای مدینه رها میشد، درست مثل گریههای علی علیه السلام در بین کوچهها. میرفت تا زهرِ کینه ظالمان را چونان آتشفشانی از سینه بیرون اندازد. امام میرفت تا حقارت، برازنده همیشه نام بنی امیه و بنی عباس بماند.
غروب بود و پیشوای عالمان و عاشقان به پیشواز لحظههای سبزتر از بهار میرفت، و زمزمه «اللّهم لاتَمْقُتْنی» در گوش دشمنانش میپیچید، چونان گردبادی شعلهور در بیابانی مهجور.
الف) حوزه امور فرهنگی:
الف/1) امور بانوان:1.فعالیت زنان نخبه و
فعال در عرصه های مختلف
2.توجه به عفاف و حجاب
3.ارایه الگوی زن مسلمان با تاکید بر فهم و ترویج قران و پرهیز از تجمل
4.توجه به خانواده و تحکیم بنیان آن
الف/2)
نوجوانان و جوانان:1.بازشدن میدان برای
فعالیت صحیح و سالم جوانان
2.بصیرت افزایی و هوشیاری در مقابل تهاجم فرهنگی
3.تقویت خودباوری و اعتماد به نفس ملی
4.تکیه به معرف قرانی و تقویت مبانی معرفتی
الف/3) مراسم و مناسبت های مذهبی و ملی:
شناساندن خاطره های تعیین کننده تاریخ اسلام و انقلاب
مبارزه خرافات در کنار ترویج و تبلیغ معارف اصیل دینی
توجه به کلیه ابعاد یک مناسبت و پربار بودن مراسم
عرضه مفاهیم حقیقی دینی در بسته بندی های متناسب روز و متناسب با سوال
،نیاز و استفهام مخاطبین.