مدتی بود باران می بارید. زن دوباره عصبی شده بود؛ باز هم باران، باز هم مسخره و استهزا. با اینکه سالها بود با نوح زندگی می کرد، امّا هنوز نتوانسته بود به طعنه ها و کنایه های مردم عادت کند.
همسرش ادعا می کرد که از غیب سروشی می شنود، مردم را به پرستش خدایی یگانه دعوت می کرد و آنها را از عاقبت اعمالشان می ترسانید، امّا سخنش را کسی نمی شنید. در طول قرنها دعوت، تنها معدودی به او ایمان آورده بودند و اکنون سالها بود که هیچ مادری، فرزندی به دنیا نیاورده بود که برخلاف باورهای جامعه، دعوت توحید را بپذیرد. زنش نیز روزگاری سخنانش را باور داشته بود، امّا چقدر باید تحمّل می کرد! چقدر باید انتظار آمدن عذاب الهی را می کشید! چه وعده های بی سرانجامی! دیگر از همه چیز ناامید شده بود. دیگر به هیچ چیز باور نداشت. ادعای نوح بر ارتباط با غیب و پیشگویی عذاب برای تمسخر مردم بس نبود که مدتی بود «ساخت کشتی» هم به آن اضافه شده بود.
ساخت کشتی، آن هم در خشکی! واقعاً گویا که هوش از سرش ربوده بودند و از آن پس هر بار که باران می بارید، مردم طعنه زنان از کنارش می گذشتند و او را چون کودکان بلند پرواز، آرزومند کشتی سواری بر آب باران می دانستند! و حال، دوباره باران می بارید. زن، نوح را بی قرار می دید. گویا منتظر خبری بود. خبری که بالاخره رسید: «آب از تنور سر ریز شده است.»1 نوح از عذاب گفته بود و زن ناباورانه، خسته از وعده های تکراری او، بی قرار از گوشه و کنایه های مردم، تمام دقِ دلش را بر سر او خالی کرده بود، همچون دیگران سخنانش را به هیچ گرفته بود و او را مجنون نامیده بود، امّا نوح آرام نداشت. خانواده، پیروانش و حیواناتی را که جفت جفت گرد آورده بود، بر کشتی سوار کرد.
باران هر دم شدت می گرفت. جویها به هم پیوسته، رودها نیز اندک اندک دریایی خروشان از آب را فراهم آوردند. مردم، هراسناک از خطرِ سیل، در بلندی ها پناه جستند. زن نیز در میان ایشان بود. در درونش دو ندا شنیده می شد؛ یکی او را دلداری می داد: این هم بارانی مثل بقیه بارانهاست و ندایی دیگر ضعیف و هشدار دهنده ، به او نهیب می زد: نکند نوح راست گفته باشد!، امّا نه، مگر می شود.
آب بالا آمد.دیگر بلندایی برای پناه جستن نبود. زن در میان خروش آب، دست و پا می زد. برای یک لحظه نگاهش بر کشتی افتاد. عجب صحنه غریبی بود. نوح بر کشتی ای سوار بود که از هر جاندار جفتی در آن گرد آورده بود، امّا همسرش را بر جای گذاشته بود! موجی کشتی را از دیده زن محو کرد. زن را در خود فرو برد.نوح حتی باز نگشت تا برای آخرین بار به او بنگرد.2
خداوند در باره او می فرماید:
«ضرب اللهُ مَثَل لِلَّذین کَفَرُوا أَمرَأةَ نُوح وَامرأَة لُوط کانتا تحت عبدین من عبادنا صالحین فخانتا هما فَلَم یغینا عنهما من اللّه شیئاً وقیلَ ادخُلا النّارَ مَعَ الدّاخِلین؛ خداوند برای کسانی که کفر ورزیده اند: زن نوح و زن لوط را مثل آورده که هر دو در نکاح دو بنده از بندگان شایسته ما بودند و به آنان خیانت کردند و کاری از دست (شوهران) آنان در برابر خداوند ساخته نبود و (به آنان) گفته شد: با داخل شوندگان داخل آتش شوید».
(سوره تحریم، آیه 10)
بدین سان قرآن در پی اهداف والای تربیتی خود و نشان دادن الگوهای گونه گون و شکل گیری شخصیت انسان، در نهایت اختصار، امّا گویا، داستان زن نوح را چونان نمونه ای در دید انسانها می نهد، با تاکید بر اینکه او در محضر رسول الهی بود و در محیطی آکنده از ایمان و سرشار از نور، امّا وسوسه های درونی و ناهنجاریها تا خیانت به همراه و هم راز، همگامی با دشمن، افشای رازها و همدلی با کینه توزان پیش برد و عذاب الهی را بر خود رقم زد و این همراهی و همگامی او را سودی نبخشید.
«أنّ فی ذلکَ لذِکری لِمَن کانَ لَهُ قَلب او ألقی السَّمع وَ هُوَ شَهید». (سوره ق، آیه 50)
1ـ ظاهر آیه قرآنی بر آن دلالت دارد که سرریز شدن آب از تنور «وفار التنور» علامت و نشانه آغاز عذاب الهی بوده است (ر. ک. سوره هود، آیه40)
2ـ قرآن در هیج یک از مواردی که داستان حضرت نوح را حکایت می کند، از همسر او یاد نمی نماید. سوره تحریم تنها موردی است که در آن، از او یاد شده است. المیزان. انتشارات محمدی ـ ج20 ص91.
سید علی محمّد باب، پایه گذار فتنه بابیه، نردبان ادعا را بلند کرد و نخست به جایگاه رکن رابع و ذکریت رسید، از بابیت و قائمیت عبور و به رسالت و نبوت قناعت نکرد. ادعای خدایی کرد و پیروانش را به پرستش خود فرا خواند، پس از چند ضربه ترکه دست از خدایی برداشت، توبه نامه نوشت و خود را هیچ خواند؛ این خدای ناتوان نگاهی به پیامبری حضرت ذکریا بکند، او را بارها کشتند زنده شد اما دست از دعوت و ابلاغ رسالتش بر نداشت.
سید باب در این باره می گوید: مقام این آیه عظیمه: قل الله حق و انّ ما دون الله خلق و کلّ له عابدون، مقام غیبی سید باب است. غیر این نشانه که در اوست، خلق اوست و این نشانه است که در کسی جز الله دیده نمی شود و این نشانه است که در او نشانه بودن دیده نمی شود بلکه نفس ظهور الله و ذات بطون الله و بلندی علو الله و بلندی سموّ الله و کینونیت ازل و ذاتیت قدم و طلعت صرفه بحته لم یزل ذکر می شود، گفتن این نشانه برای عرفان است و جز آیه مورد توجه قرار نمی گیرد و اگر قرار گیرد خلق او می شود و او به خودی خود بیان نمی شود مگر به آنچه به ذات ازل یاد می کند و او مکان و حدود بردار نیست ....
سید باب در این فراز خود را به بالاترین پله نردبان رسانده و می گوید: کان معبودا و لا عابد هنالک و کان مقصودا و لا قاصدا هنالک .... یعنی خدایی که پرستنده آن جا نیست و مقصودی که قصد کننده ای آنجا نیست.
سید باب، به تنهایی از امکانات استفاده نمی کند (تک خور نیست)، مقام و جایگاه خود را به پیامبر آینده نیز پیش کش کرده و می گوید: همه چیز بوسیله شی واحد (سید باب) می گردد، همه چیز بوسیله شی واحد خلق می شود و شی واحد در قیامتِ از روز ظهور قیام قائم آینده، کسی جز من یظهره الله (قائم آینده) نیست و در هر موردی سخن می گوید، إنّنی انا الله لا اله الا انا ربّ کل شیء و غیر از من خلق من است، ای خلق فقط من را بپرستید....
(پاورقی: بیان، واحد رابع، باب اول)
در قرآن کریم آمده است پس از آن که شیطان مهلت خواست خداوند به او مهلت داد تا «یوم الوقت المعلوم» امّا در این که منظور از «یوم الوقت المعلوم» چیست در میان مفسّران قرآن و نهج البلاغه گفتگوست.
بعضى گفته اند: منظور پایان جهان و برچیده شدن دوران تکلیف است (در این صورت تنها با مقدارى از درخواست ابلیس موافقت شده زیرا او درخواست حیات تا روز قیامت داشت ولى تا پایان دنیا موافقت شد).
احتمال دیگر این که منظور زمان معیّنى است که پایان عمر ابلیس است و تنها خدا مى داند و جز او از آن آگاه نیست چرا که اگر آن زمان را آشکار مى ساخت ابلیس تشویق به گناه و سرکشى بیشتر مى شد.
بعضى نیز احتمال داده اند که منظور روز قیامت است، زیرا تعبیر به یوم معلوم در آیه پنجاه سوره واقعه درباره روز قیامت است که مى فرماید: «قُلْ اِنَّ الاَوَّلینَ وَ الآخِرینَ لَمَجْمُوعُونَ اِلى میقاتِ یَوْم مَعْلُوم». ولى این احتمال بسیار بعید به نظر مى رسد زیرا بنابراین تفسیر، با تمام خواسته او موافقت شده، در حالى که ظاهر آیات قرآن این است که با درخواست او به طور کامل موافقت نشده است، اضافه بر این در آیه مورد بحث «یوم الوقت المعلوم» است و در سوره واقعه «یوم معلوم» مى باشد و این دو با هم متفاوت است، بنابراین تفسیر صحیح یکى از دو تفسیر اوّل و دوّم است.
در حدیثى نیز آمده است که منظور از «یوم الوقت المعلوم» زمان قیام حضرت مهدى ـ عج ـ است که به عمر ابلیس پایان داده مى شود.( تفسیر نورالثّقلین، ج 3، ص 14)
البتّه این سبب نخواهد شد که عوامل گناه به کلّى از جهان ریشه کن شود و مسأله اطاعت و آزمایش الهى منتفى مى گردد چرا که عامل اصلى که هواى نفس است به قوّت خود باقى است حتّى عامل انحراف شیطان نیز هواى نفس اوست.
وجود چه ویژگی هائی در انسان برای مقابله با حزب شیطان لازم است؟
جواب: نخستین محور در خطبه دهم نهج البلاغه، تشبیه لشکر «طلحه» و «زبیر» به لشکریان شیطان است امام علی(علیه السلام) مى فرماید: «آگاه باشید شیطان حزب خود را گرد آورده و سواره و پیاده هاى لشکرش را فرا خوانده است.» (اَلا وَ اِنَّ الشَّیْطانَ قَدْ جَمَعَ حِزْبَهُ، وَ اسْتَجْلَبَ خَیْلَهُ وَ رَجِلَهُ)
چگونه آنها لشکر شیطان نباشند در حالى که پیمانشان را با امامشان شکستند و به خاطر جاه طلبى دست به نفاق افکنى و ایجاد تفرقه در امّت اسلامى زدند و آتشى روشن کردند که گروه عظیمى در آن سوختند و خودشان نیز سرانجام طعمه آن آتش شدند!
تعبیر به «حزب» اشاره به هماهنگى اهداف آنها با هدفهاى شیطان است و تعبیر به «خیل» (سواره نظام) و «رجل» (لشکر پیاده)، اشاره به تنوّع لشکریان آنهاست.
در آیات قرآن نیز اشاره به حزب شیطان شده است آن جا که مى گوید: «اِنَّما یَدْعُوا حِزْبَهُ لِیَکُونُؤا مِنْ اَصْحابِ السَّعیرِ»(شیطان حزب خود را فقط براى این دعوت مى کند که از دوزخیان و اهل آتش باشند).( سوره فاطر، آیه 6)
این اخطارهاى مکرّر قرآن براى این است که اهل ایمان چشم و گوش خود را باز کنند مبادا در دام شیطان گرفتار شوند و در حزب او درآیند و در صف لشکر سواره و پیاده او قرار گیرند! ولى این سرنوشت شوم، دامان «طلحه» و «زبیر» و همراهان و همکاران و پیروان آنها را گرفت و به خاطر جاه طلبى و هوا پرستى در این دام گرفتار شدند.
سپس به بیان محور دوّم پرداخته، ویژگی هاى خود را بیان مى فرماید و مى گوید: «من آگاهى و بصیرت خود را همراه دارم، نه حقیقت را بر خود مشتبه ساخته ام و نه دیگرى بر من مشتبه ساخته است» (وَ اِنَّ مَعى لَبَصیرَتى: ما لَبَّسْتُ عَلى نَفْسى، وَ لا لُبِسَّ عَلَىَّ).
در حقیقت سرچشمه گمراهى هر کسى یکی از سه چیز است: نخست این که بصیرت و آگاهى کافى نسبت به کارى که مى خواهد اقدام کند نداشته باشد و ناآگاهانه وارد معرکه اى شود که برخلاف رضاى خدا و فرمان حقّ است.
دیگر این که در عین آگاهى، هوا و هوس ها حجابى بر دیده حقیقت بین، بیفکند و انسان را گرفتار اشتباه کند و چه بسیارند کسانى که از گناه بودن چیزى آگاهند ولى بر اثر وسوسه هاى نفس و انگیزه هاى شیطانى، مجوزهایى براى خویش درست مى کنند و گاه، آن گناه را به عنوان یک وظیفه واجب پنداشته، به آن آلوده مى شوند و به گفته قرآن (وَ هُمْ یَحْسَبُونَ اَنَّهُمْ یُحْسِنُون صُنعاً).( سوره کهف، آیه 104)
سوّم این که اجازه به شیاطین انس و جن بدهد که در او نفوذ کنند و حقیقت را مشتبه سازند. هیچ یک از این سه چیز در وجود مبارک آن حضرت راه نداشت چرا که تمام درهاى خطا و انحراف را از درون و برون به روى وسوسه گران بسته بود و با هوشیارى آمیخته با تقوا، حقیقت را آن چنان که هست در مى یافت و در سایه آن به پیش مى رفت.
از خطبه بالا این معنا استفاده مى شود که شیطان در برنامه اغواگرى خود تنها نیست بلکه لشکریانى دارد که در خطبه فوق به عنوان لشکر سواره و پیاده شیطان (خَیْل و رَجِل) تعبیر شده و همچنین دستیاران و هم مسلکانى دارد که از آن به حزب شیطان تعبیر شده بود و همان گونه که گفتیم این هر دو تعبیر در قرآن مجید آمده است (توجه داشته باشید که «خیل» گاه به معناى اسبها و گاه به معناى اسب سواران است و در این جا معناى دوّم منظور مى باشد).
البتّه شیطان، حزب و لشکر سواره و پیاده اى به آن معنا که در اجتماعات امروزى و ارتشها معمول است ندارد ولى مى دانیم او دستیارانى از جنس خود و از جنس آدمیان براى اغواى مردم دارد و حتّى احزاب کنونى و لشکرهاى سواره و پیاده فعلى که در اختیار سلطه هاى ظالم و ستمگر است همان حزب شیطان و لشکر پیاده و سواره او هستند.
گروهى که چابکتر و کارآمد ترند، لشکر سواره شیطانند و آنها که ضعیف تر و کم اثرترند، لشکر پیاده اند و گاه مى شود که انسان خود، از فرماندهان لشکر شیطان مى باشد و چندان از آن آگاه نیست و حتّى گاه تصوّر مى کند که در زمره «حزب الله» است، ولى در واقع در سلک «حزب الشّیطان» قرار دارد!
رهروان راه حق باید خود را به خدا بسپارد و تحت ولایت او قرار دهند تا به مضمون «اَللهُ وَلِىٌّ الَّذینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلماتِ اِلَى النُّورِ» از تاریکیهاى وساوس شیطانى رهایى یافته و به نور ایمان و تقواى الهى راه یابند و خود را با تمام وجود در ظلّ عنایت الهى قرار دهند تا به مضمون «اِلهى لا تَکِلْنى اِلى نَفْسى طَرْفَةَ عَیْن اَبَداً»، خداوند امورشان را بر عهده گیرد و هدایتشان را تضمین کند.
شرط وصول به این مقام همان است که مولا در خطبه بالا فرموده است، یعنى باید تا آن جا که امکان دارد بصیرت و معرفت و شناخت را با خود همراه داشت و از فریب خویشتن پرهیز کرد و از قرار گرفتن در معرض فریب و وسوسه هاى دیگران بر حذر بود.
جواب: اولا: شیطان به صورت یک موجود پاک آفریده شد و سالها قداست و پاکى خود را حفظ کرد تا آن جا که بر اثر اطاعت پروردگار همردیف فرشتگان شد، ولى سرانجام بر اثر خودخواهى و کبر و غرور و با سوء استفاده از آزادى خویش طریق گمراهى را پیش گرفت و به آخرین درجه انحطاط سقوط کرد.
ثانیاً: توجّه به این نکته ضرورى است که نفوذ وسوسه هاى شیطانى در انسانها یک نفوذ ناآگاه و اجبارى نیست بلکه انسانها به میل و اختیار خودشان راه نفوذ را به روى او مى گشایند و اجازه ورود را به کشور جانشان صادر کرده و به اصطلاح، گذرنامه آن را نیز در اختیار شیطان مى گذارند و به همین دلیل قرآن با صراحت مى گوید: «اِنَّ عِبادِى لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطان اِلاّ مَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْغاوینَ» (تو بر بندگان من تسلّط نخواهى یافت مگر گمراهانى که از تو پیروى کنند).( سوره حجر، آیه 42)
ثالثاً: امیرمؤمنان على(علیه السلام) به صورت ظریف و لطیفى جواب این سؤال را بیان کرده، مى فرماید: «خداوند به او مهلت داد چرا که مستحقّ غضب الهى بود و مى خواست امتحان را بر بندگان تمام کند و وعده اى را که به وى داده بود منجّز گرداند».
یعنى از یک سو خداوند مجازات او را با این مهلت دادن سنگین تر ساخت، زیرا همان گونه که از آیات قرآن استفاده مى شود کسانى که در مسیر گناه و گمراهى گام مى گذارند خداوند هشدارهاى مکرّرى به آنها مى دهد اگر این هشدارها مؤثّر شد و بازگشتند چه بهتر وگرنه آنها را به حال خود وامى گذارد و مهلت کافى مى دهد تا بارشان سنگین تر شود.( سوره آل عمران، آیه 178 و سوره روم، آیه 41)
از سوى دیگر وجود شیطان مایه آزمایش بزرگى براى انسانها و به تعبیر دیگر سبب تکامل افراد با ایمان مى شود زیرا وجود این دشمن نیرومند براى مؤمنان آگاه و کسانى که مى خواهند راه حق را بپویند نه تنها زیان بخش نیست بلکه وسیله پیشرفت و تکامل است زیرا مى دانیم پیشرفتها و تکاملها معمولا در میان تضادها صورت مى گیرد و هنگامى که انسان در مقابل دشمن نیرومندى قرار مى گیرد، تمام نیرو و توان و نبوغ خود را بسیج مى کند و به تعبیر دیگر وجود این دشمن نیرومند سبب تحرّک و جنبش هر چه بیشتر مى گردد و در نتیجه ترقّى و تکامل حاصل مى شود.
امّا کسانى که بیمار دل و سرکش و آلوده و گنهکارند، بر انحراف و بدبختیشان افزوده مى شود و آنها در حقیقت مستحقّ چنین سرنوشتى هستند! «لِیَجْعَلَ ما یُلْقِى الشَّیْطانُ فِتْنَةً لِلَّذینَ فى قُلُوبِهِمْ مَرَض وَ الْقاسِیَةِ قُلُوبُهُمْ» (هدف این بود که خداوند القاى شیطان را آزمایشى قرار دهد براى آنها که در دلهایشان بیمارى است و آنها که سنگ دل اند).
«وَ لِیَعْلَمَ الَّذینَ اُوتُو الْعِلْمَ اَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ فَیُؤمِنُوا بِهِ فَتُخْبِتَ لَهُ قُلُوبُهُمْ» (و نیز هدف این بود که آگاهان بدانند، این حقّى است از سوى پروردگارت و در نتیجه به آن ایمان بیاورند و دلهایشان در برابر آن، خاضع گردد) . (سوره حج، آیات 53 و 54)
منبع : سایت آیت الله مکارم شیرازی
با دقت در آیات و روایات و مراجعه به منابع دینی عوامل ذیل که یکی پس از دیگری بیان می شود به عنوان علل و عوامل نگرانی، اضطراب، افسردگی و سایر بیماری های روحی، مطرح می شود که بیشتر جنبه شناختی دارند. هر چند عوامل دیگر نیز وجود دارند. در این مقاله به ریشه برخی از این تنیدگی ها که در قرآن کریم آمده است اشاره می کنیم.
1. کفر و بی ایمانی
هر چند کفر در بینش اسلامی خود نوعی بیماری روانی است، لکن به نوبه خود یکی از علل بیماری روانی است؛ زیرا کفر یکی از موانع شناخت و درک صحیح واقعیات و حقایق است. به واسطه کفر، ابزار اصلی شناخت یعنی قلب، چشم و گوش از کار می افتد «خَتَمَ اللهُ عَلَی قُلُوبِهِم وَ عَلی سَمْعِهِم وَ عَلی اَبْصَارِهِم غِشَاوَة؛(1)؛ خداوند بر دل ها و گوش ها و چشم های شان پرده افکنده است» و این یعنی ظلمت و گمراهی مطلق که در آیه دیگر فرمود: «وَ مَنْ لَمْ یجْعَلِ اللهُ لَهُ نُورَاً فَمَا لَهُ مِنْ نُورٍ؛(2) کسی که برای خدا برای او نوری قرار نداده برای او نور نیست» و این تاریکی و ظلمت مطلق همان ایجاد زمینه بالقوه برای اضطراب، تشویش درونی و نگرانی های روحی است.
2. فراموشی یاد خدا و اعراض از آن
کسی که از یاد خدا غافل گردد و از آن دل بگرداند علاوه بر عذاب اخروی، در دنیا نیز به زندگی سختی مبتلا خواهد شد:«مَنْ أعْرَضَ عَنْ ذِکرِی فَإنَّ لَهُ مَعِیشَةً ضَنْکاً وَ نَحْشُرُهُ یوْمَ الْقِیامَةِ اَعْمَی؛(3) هر کس از یاد من روی گردان شود، زندگی(سخت) و تنگی خواهد داشت و در روز قیامت هم، نابینا محشور می شود.»
درهای زندگی به کلی بر وی بسته می شود و این همان معیشت سخت است؛ زیرا کسی که خدا را فراموش کند برای او چیزی غیر از دنیا نمی ماند که آن را کمال مطلوب خود سازد. قهراً همه کوشش ها معطوف به آن می شود و این نوع زندگی هیچ گاه او را آرام نمی کند و چنین کسی به آرامش نخواهد رسید؛ چرا که همیشه یا برای از دست دادن چیزی و یا برای دست نیافتن چیزی در حال افسردگی، اضطراب و نگرانی و تشویش خاطر و غمگینی بسر می برد.
3. خود فراموشی
به دنبال خدا فراموشی، انسان مبتلا به خود فراموشی می شود. «وَ لاتَکونُوا کالَّذِینَ نَسُوا اللهَ فَاَنْسَیهُمْ اَنْفُسَهُمْ؛(4) ؛ هم چون کسانی نباشید که خدا را فراموش کردند و خدا نیز آنها را به خودفراموشی گرفتار کرد.» کسانی که مبتلا به خود فراموشی هستند ارزش ها، استعدادها و لیاقت های ذاتی خود را فراموش می کنند و کسی که جز به نفس خویش بپردازد، خود را در تاریکی ها سرگردان ساخته و به هلاکت رساند.
دلبستگی شدید به امکانات فردی و اجتماعی از قبیل ثروت، فرزند، پست، مقام، عشیره و امثال این ها که زینت حیات دنیایی است انسان را از ذکر و یاد خدا غافل می کند، لذا قرآن در این باره هشدار می دهد و می فرماید:
«یا أیهَا الَّذِینَ آمَنُوُا لاتُلْهِکمْ اَمْوَالَکمْ وَ لا اَوْلادَکمْ عَنْ ذِکرِاللهِ وَ مَنْ یفْعَل ذَلِک فَأُولئِک هُمُ الْخَاسِرُون؛(5) ای کسانی که ایمان آورده اید اموال و فرزندان تان شما را از یاد خدا غافل نکند و کسانی که چنین کنند، زیان کارند.»
5. حرص و طمع
یکی از اولین انگیزه هایی که انسان را به صفات رذیله از قبیل اعراض از یاد خدا و جمع و کنز اموال وا می دارد صفتی به نام (هُلْع) است. انسان هلوع هرگاه دچار تنش و فقدانی بشود، عجز و لابه می کند و چون خیری (نفعی) به او برسد بخل میوزد و حاضر نیست دیگران از آن منافع حظی داشته باشند:
«إنَّ الإنْسانَ خُلِقَ هَلُوعاً إذَا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً وَ إذَا مَسَّهُ الْخَیرُ مَنُوعاً؛(6) به یقین انسان، حریص و کم طاقت آفریده شده است. هنگامی که بدی به او می رسد بی تابی می کند و هنگامی که خوبی به او می رسد، مانع دیگران می شود (بخل می ورزد)».
6. بی توجهی به نماز
یاد خدا مایه آرامش دل هاست و نماز موجب تداوم یاد خداست تا جایی که گفته شد: «أقِمِ الصَّلَوةَ لِذِکرِی؛(7) نماز را به خاطر این که یاد من است بپا دارید» و نماز طبق صریح آیه قرآن از هر عمل عبادی دیگر برتر است: «أنَّ الصَّلَوةَ تَنْهَی عَنِ الْفَحْشَاءِ وَ الْمُنْکرِ وَ لَذِکرُ اللهِ أکبَر؛ (8) نماز فحشا و منکرات را از جامعه و از امن اهل نماز دور میسازد و هیچ فریضه ای بالاتر از نماز نیست.» حال بی توجهی به برترین عامل آرامش در انسان، نتیجه آن جز اضطراب، استرس و هیجان نخواهد بود.
7. آرزوهای طولانی
هنگامی که پرده های غفلت و غرور آرزوهای دور و دراز بر قلب و تمامی وجود انسان سایه افکند، دیگر توانایی درک حقایق و واقعیت را نخواهد داشت و همین باعث به فراموشی سپردن یاد خدا می شود. چه زیبا فرمود قرآن کریم درباره کافران که:
«ذَرْهُمْ یأکلُوا وَیتَمَتَّعُوا وَ یلْهِهِمُ الأمَلُ فَسُوفَ یعْلَمُونَ؛(9) بگذار از آنها بخورند و بهره گیرند، و آرزوها آنان را غافل سازد، ولی به زودی خواهند فهمید».
یعنی نتیجه بد این آرزوهای طولانی را(چون اصل آرزو بد نیست، آرزوهای طولانی مذموم است) بزودی خواهند دید.
8. دنیاطلبی و دلبستگی به آن
انسان دلبسته به دنیا همیشه در اضطراب و نگرانی به سر می برد؛ زیرا دنیا قرین با انواع فقدان هاست و فشارهای روانی ناشی از این فقدان ها اضطراب زاست.
امام علی علیه السلام می فرماید:
«حُبُّ الدُّنْیا رَأْسُ الْفِتَنِ وَ أصْلُ الْمِحَنِ؛(10) دوستی دنیا، سرِ همه فتنه ها و ریشه همه اندوه ها و محنت هاست» یعنی عاشق دل باخته دنیا، تمامی عوامل اندوهگینی و اضطراب را دارد چون ریشه همه این نگرانی ها محبت دنیا است.
کسی که از خدا و مجازات های عادلانه او نترسد تا سبب کنترل افکار، اعمال و احساسات وی شود زمینه خوف(رهبه) یعنی ترس توأم با اضطراب شدید در وی ایجاد می شود. به تعبیر بهتر هر کس از خدا بترسد از هر چیزی دچار وحشت و اضطراب می شود.
در حدیثی از امام صادق علیه السلام می خوانیم:
«مَنْ خَافَ اللهَ عزَّوجلَّ أخَافَ اللهُ مِنْهُ کلَّ شَی ءٍ وَ مَنْ لَمْ یخِفِ اللهَ عزَّوجلَّ أخَافَهُ اللهُ مِنْ کلِّ شیءٍ؛ (11) هر کس از خدای بزرگ بترسد خداوند خوف او را در دل هر چیزی قرار می دهد یعنی همه از او می ترسند، و هر کس از خدای بزرگ نترسد، خداوند ترس همه چیز را در دل او قرار می دهد و از همه کس می ترسد».
شبیه این روایت از رسول خدا صلی الله علیه و آله و امیرالموءمنین علیه السلام نیز نقل شده است. (16)
و امام علی علیه السلام فرمود:
«ثَمَرَةُ الْخَوْفِ ألأمْنِ» و فرمود: «اَلْخَوُفُ أمَانٌ» و فرمود: «ِفْتَأْمَنْ»(12) بنابراین ترس از خدا هم در دنیا و هم در آخرت آرامش و امنیت می آورد و قهراً ترک خوف از خدا، مستلزم وحشت و اضطراب خواهد بود.
10. ترک ازدواج
یکی از مواهب الهی وجود همسر شایسته برای انسان است که مایه آرامش زندگی است. چنان چه قرآن کریم در دو آیه به این جهت تصریح فرموده است: «وَ مِنْ آیاتِهِ أنْ خَلَقَ لَکمْ مِنْ اَنْفُسِکمْ اَزْوَاجاً لِتَسْکنُوا اِلَیهَا؛(13) از جمله نشانه های خدا این است که از جنس خودتان همسرانی برای شما آفرید تا در کنار آنها آرامش بیابید» در آیه دیگر هم فرمود: «هُوَ الَّذِی خَلَقَکمْ مِنْ نَفْسٍ وَاحِدَةٍ وَ جَعَلَ فِیهَا زَوُجَهَا لِیسْکنَ اِلَیهَ؛(14) او خدایی است که همه شما را از یک فرد آفرید و همسرش را نیز از جنس او قرار داد تا در کنار او بیاساید و آرام گیرد.» این آرامش از اینجا ناشی می شود که این دو جنس، مکمل و مایه نشاط و شکوفایی و پرورش یکدیگر می باشند؛ به طوری که هر یک بدون دیگری ناقص است. طبیعی است که در میان یک موجود و مکمل وجود او، چنین جاذبه نیرومندی وجود داشته باشد. از اینجا می توان نتیجه گرفت آنها که پشت پا به این سنت الهی می زنند وجود ناقصی دارند؛ چرا که یک مرحله تکاملی آنها متوقف شده است. این آرامش و سکونت هم از نظر جسمی است و هم از نظر روحی، هم از جنبه فردی است و هم اجتماعی.
بیماری هایی که به خاطر ترک ازدواج برای جسم انسان پیش می آید قابل انکار نیست. هم چنین عدم تعادل روحی و ناآرامی های روانی که افراد مجرد با آن دست به گریبانند کم و بیش بر همه روشن است. از نظر اجتماعی افراد مجرد کمتر احساس مسئولیت می کنند و به همین جهت انتحار و خودکشی در میان مجردها بیشتر دیده می شود و جنایات هولناک نیز از آنها بیشتر سر می زند. به هر حال، وقتی وجود همسر مایه آرامش باشد قهراً فقدان آن مایه اضطراب و نگرانی است.
پی نوشت ها:
(1) - بقره، 7.
(2) - نور، 40.
(3) - طه، 12.
(4) - حشر، 19.
(5) - منافقون، 9.
(6) - رعد، 28.
(7) - معارج، 21-19.
(8) - طه، 14.
(9) - عنکبوت، 45.
(10) - حجر، 3.
(11) - میزان الحکمه، ج 3، ص 294.
(12) - بحار، ج 70، ص 381.
(13) - میزان الحکمه، ج 3، ص 184.
(14) - همان، ص 186.
منبع : کتاب نقش باورهای دینی در رفع نگرانی ها، حبیب الله طاهری
برای ترک گناه باید مبدا میل را عوض کرد و به جای محبت گناه، محبت تقوا و خدای متعال را جایگزین آن کرد.
خدای متعال ما را مختار آفریده است و ما هستیم که برای خود تصمیم میگیریم. ما هستیم که سرنوشت خود را رقم میزنیم و سعادت یا شقاوت ابدی خود را تعیین میکنیم.
چرا با این که خدا را قبول داریم و میدانیم همین اعمال اختیاری ما مشخص کننده عاقبت ما در سعادت یا شقاوت است و روز قیامت بازتاب و باطن همین اعمال به ما میرسد چرا درست انتخاب نمیکنیم؟ چرا باز سمت گناه میرویم؟
اینجا سرّی در تصمیم گیریهای همه ما وجود دارد که در واقع ما بر اساس آن، نحوه عمل خود را برمیگرینیم و مسیر انتخاب و اختیار خود را به آن سمت میبریم و آن این است که ما بر اساس چیزی تصمیم میگیریم که به آن محبت داریم. پشت تمام انتخابهای ما محبت و علاقهای به آن وجود دارد که به صورت اتوماتیک و خودکار ما را به سمت خود میکشد.
آن محبت واقعیای که در دل ما جا گرفته است مسیر انتخابهای ما را رقم میزند. در تمام کارها نیز این مطلب صادق است و اختصاص به ترک گناه ندارد. مخصوصا آنجا که ما خودمان را تحت اشراف کسی نمیدانیم و یا در شرایطی که فرصت برای دقت و تامل در انتخاب وجود ندارد یا اینکه ما تنها هستیم و خودمان را تنها میدانیم، آن محبت که در دل ما جا گرفته باعث رفتارهایی از ما میشود و همان محبت مسیر انتخاب ما را رقم میزند.
اگر خوب این مقدمه را متوجه باشیم به این نتیجه خواهیم رسید که برای ترک گناه باید مبدا میل را عوض کرد و به جای محبت گناه، محبت تقوا و خدای متعال را جایگزین آن کرد.
در واقع تا هنگامی که به دستورالعمل مشخصی در مسیر تغییر این محبت حرکت میکنیم باید کارهایی را نیز برای تقویت اراده انجام دهیم تا در بزنگاههایی که برخی از آنها ذکر شد پایمان نلغزد. همان طور که گفتم اگر محبت گناه در دلمان نباشد دیگر به صورت خودکار و اتوماتیکی سمت گناه نخواهیم رفت.
1- یک کار کوچک انتخاب کنید و هر روز در زمان مشخص به آن عمل کنید. مثلا هر روز راس ساعت 8 به خدمت حضرت اباعبدالله الحسین علیهالسلام سلام بدهید و فقره سلام زیارت عاشورا را بخوانید. یا ساعت 11 صبح،50 صلوات به وجود ولی عصر ارواحنا فداه هدیه کنید. مداومت شما تحت هر شرایطی به این کار باعث تقویت اراده شما میشود. اقلا این کار را باید تا یک سال ادامه بدهید.
2- دفترچه یادداشتی تهیه کنید و هر شب قبل از خواب اعمال روز خود را محاسبه کنید. بابت کارهای خوب و انجام به موقع واجبات خدا را شکر کنید و از بابت گناهان استغفار کنید و تصمیم بگیرید دیگر سمت آن نروید. حتما این کار را انجام دهید و در همه حال و در همه جا آن دفترچه یادداشت را همراه داشته باشید و به هیچ وجه این محاسبه را ترک نکنید.
3- خوردن بیش از حد نیاز بدن، خواب زیاد و حرف زدن بیجا و زیادی، دشمن و نابود کننده اراده است. اگر به این موارد مبتلا هستید باید برای هر کدام برنامه ریزی خاصی کنید تا آنها را به اختیار خود در آورید. تا زمانی که انسان بر سر سفره غذا با دیدن غذاهای رنگارنگ، مثلا سفره مهمانی یا عروسی دیگر اختیار نداشته باشد و خود را خفه! کند یا در یک روز تعطیل که کار یا کلاس ندارد تا میتواند بخوابد یا هر چه به زبانش آمد و لو حلال بگوید؛ قدرت تصمیم گیری و ارادهاش بسیار ضعیف خواهد بود. حتما در مورد هر یک از این سه موضوع تفکر کنید و راه و منش صحیح را بیابید.
فعلا همین میزان از دستورات برای تقویت اراده کفایت میکند. إن شاء الله یک سال دیگر، پس از عمل به این دستورات نتایج آن را به ما اطلاع دهید. اگر ابهام یا سوالی نیز در این موارد دارید با ما در میان بگذارید.
اما برای آنکه محبت غیر خدا از دل ما بیرون رود و محبت الهی جای آن را بگیرد؛ که همان طور که بیان کردم ریشه تمام کارهای اختیاری ما در همین محبت نهفته است و ما بر اساس آن تصمیم گیری میکنیم به این دستورات عمل کنید. دقت دارید که گناه کردن نشانه این است که محبت گناه در دل ما وجود دارد و در واقع قلب ما بیمار است و باید با دل دادن به خدا در مسیر بیرون کردن محبت غیر خدا تلاش نماییم.
2- در مورد دستورات مختلف دین، در مورد روش کارهای مختلف مطالعه کنید و سعی کنید شیوه زندگی خود را همان قرار دهید. تطبیق زندگی بر این روش، که در واقع میدانیم باعث ارج و قرب معنوی نیز است، در انسان علقه و دلبستگیای ایجاد میکند که به کمتر از آن راضی نخواهد شد. مثل آداب خواب، آداب خوراک، آداب معاشرت و دوستی و ...
3- حتما مرجع تقلید داشته باشید و کارهای خود را مطابق فتوای ایشان انجام دهید. تقیّد به این موضوع بسیار مهم است. تقیّد به این نوع رفتار انسان را متشرع و خدایی بار میآرود و باعث نشاط معنوی در انسان میشود که آثار زیادی در زندگی خواهد داشت.بررسی این آثار از موضوع بحث ما خارج است.
4و5- در هنگام عصبانیت و در خلوتهای خود، همچنین هنگامی که فکر می کنید کسی از نوع رفتار شما بازخواست نخواهد کرد، تقوا را رعایت کنید. یعنی خدا را ناظر بدانید و برای رضایت و خشنودی او دستورش را اطاعت کنید.
این نکته بسیار مهم است: حرکت در مسیر رضای الهی که در واقع منجر به اخلاص در عمل میشود، تأثیر بسیار زیادی در محبت الهی دارد. اخلاص مایه برکت در مسیر الهی است و محبت خدا را در دل انسان میپروراند.
6- گناه دور کننده انسان از خدا و محبت خدا است. هر چیزی که گناه است در واقع سمّی است که جان ما را از محبت خدا تهی میکند و ما را در آغوش شیطان جای میدهد. باید در مورد آثار تک تک گناهان فکر کرد و بلایی که انسان را از جانب آن تهدید میکند شناخت.
7- یاد مرگ را فراموش نکنید. یاد مرگ و حالات انسان از هنگام جان کندن تا برپایی قیامت، انسان را هوشیار میکند که چه باید بکند و چه نباید بکند.
منبع :
آموزه ؛سید مصطفی علم خواه
یکى از پیامبران الهى بیمار شد و با خودش گفت من دنبال درمان کردن خود نمى روم، این پیامبر خیال مى کرد که سراغ دوا رفتن، با حقیقت توکّل سازگار نیست، خداوند هم وحى فرستاد که تا سراغ دوا نروى من تو را شفا نمى دهم چرا که شفا دادن آن دوا هم به اذن من است .
امام صادق(علیه السلام) مى فرمایند: «إنَّ نَبیّاً مِنَ الأنبیاءِ مَرِضَ، فقال: لا أَتَداوى حَتّى یکونَ الّذى أمْرَضَنِى هُو الذى یَشْفینى، فأوحى اللهُ تعالى إلیهِ: لا أشْفِیکَ حَتّى تَتَداوى، فإنَّ الشِّفاءَ مِنّى؛ یکى از پیامبران بیمار شد، و با خود گفت: خود را درمان نمى کنم تا همان کسى که بیمارم کرده شفا دهد. خداوند تعالى به او وحى کرد که: تا خود را درمان نکنى، شفایت نمى دهم، زیرا شفا دادن از من است».(1)
در روایتى از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) به همین مضمون آمده که«تَداوُوا فإنَّ اللهَ تَعالى لَمْ یُنزِلْ داءً إلاّ وَقَدْ أنْزَلَ اللهُ لَهُ شِفاءً، إلاَّ السّامَ وَالْهَرَمَ ؛ خود را مداوا کنید زیرا خداوند متعال هیچ دردى نداده است مگر آنکه برایش شفایى نهاده، به جز مرگ و پیرى (که دوایى ندارد)».(2)
و امام على(علیه السلام) فرموده است: «لِکلّ عِلّة دَواءٌ ؛ هر دردى، دارویى دارد».(3)
اشتباهى که خیلى از افراد به آن مبتلا هستند این است که وقتى گفته مى شود:
عوامل طبیعى منشأ فلان اثر هستند، خیال مى کنند که این عوامل خودشان منهاى خداوند اثر گذارند و یکى از اشکالات مادّى ها در مسأله توحید همین است که مى گویند: وقتى عوامل و علل اشیا کشف شد دیگر چرا علّت این عالَم را به خدا نسبت بدهیم. جواب ما این است که از نظر توحیدى تمام این عالم فعل الله است و اگر اذن خدا نباشد چیزى در این عالم از خود اثرى ندارد مثلاً وقتى باران مى بارد، آفتاب به سطح اقیانوس ها و دریاها مى تابد و بخار به وجود مى آید و به آسمان مى رود و بعد به قطرات باران تبدیل مى شود، اما همه اینها به اذن خداوند است و الا نه تابش آفتاب است و نه بخارى تا تبدیل به باران شود.
با ذکر این مقدّمه برگردیم به حدیث که یکى از پیامبران الهى بیمار شد و با خودش گفت من دنبال درمان کردن خود نمى روم، این پیامبر خیال مى کرد که سراغ دوا رفتن، با حقیقت توکّل سازگار نیست، خداوند هم وحى فرستاد که تا سراغ دوا نروى من تو را شفا نمى دهم چرا که شفا دادن آن دوا هم به اذن من است.
در جنگ خندق رسول خدا(صلى الله علیه وآله) خندق مى کند و بین افراد دشمن اختلاف مى انداخت که باعث تفرقه و در نتیجه فرار آنها مى شد.
در جنگ بدر حضرت جاسوسى مى فرستد تا تعداد عِدّه و عُدّه دشمن را براى حضرت بیاورند.
باید در زندگى از تمام عوامل طبیعى که خداوند آفریده استفاده کنیم که به دنبالش امدادهاى غیبى خداوند هم خواهد بود.
پی نوشت ها :
1. میزان الحکمه، ج 3، ص 362.
2. همان مدرک.
3. همان مدرک.
منبع : سایت آیت الله مکارم شیرازی
بهشت، جایگاهی است که همه انسان ها رسیدن به آن را آرزو می کنند. همه افراد در نهاد خویش، چنین خواسته ای را دارند و اهل ایمان هم سودای دستیابی به آن عالم جاویدانِ بدونِ رنج و ناراحتی را در سر می پرورانند. آنان هم که با بصیرت و عرفان به جهان هستی می نگرند و خود را پاک و صالح احساس می کنند، برای نجات از سختی ها و تلخی ها و پرگشودن به جهان نعمت ها و لذّت ها، با خوشحالی خواستار کنار رفتن «پرده و حجاب تن» هستند. اما اینکه بهشت چگونه جایگاهی است، عوامل ورود به بهشت چیست و درجات بهشتیان چگونه است، از مجهولاتی است که دست یافتن به آن ها برای آدمی بسیار خوشایند است. امام علی علیه السلام در نهج البلاغه به این مسائل پرداخته است. بهشت چگونه مکانى است؟ امام علیه السلام در توصیف جایگاه بهشت می فرماید: «وَ یُخَلِّدْهُ فِیَما اشْتَهَتْ نَفْسُهُ، وَ یُنْزِلْهُ مَنْزِلَ الْکَرَامَةِ عِنْدَهُ، فِی دَار اصْطَنَعَهَا لِنَفْسِهِ، ظِلُّهَا عَرْشُهُ، وَ نُورُهَا بَهْجَتَهُ، وَ زُوَّارُهَا مَلاَئِکَتُهُ، وَ رُفَقَاؤُهَا رُسُلُهُ؛ خداوند آن انسان پارسا و با تقوا را در آنجا که خود مى خواهد، زندگى جاوید مى دهد و در نزد خود در جایگاه گرامى و با ارزش منزل مى دهد؛ در سرایى که خداوند آنان را براى دوستان خود برپا ساخته است، سایبان آن عرش او و روشنایى آن، خوشنودى او و دیدار کنندگان آن، فرشتگان و دوستان آن، پیامبران مى باشند.»(1)
عوامل ورود به بهشت
اینکه داشتن چه ویژگی ها و چه عواملی زمینه ساز ورود آدمی به بهشت هستند، از مسائل مهم در این زمینه است که هر کسی مشتاق دانستن آن می باشد.
«فَإِنّهُ مَنْ مَاتَ مِنْکُمْ عَلَى فِرَاشِهِ وَ هُوَ عَلَى مَعْرِفَةِ حَقِّ رَبِّهِ عَزَّوَجَلّ وَ حَقِّ رَسُولِهِ وَأَهْلِ بَیْتِهِ صَلَوَاتُ اللهِ عَلَیْهِ وَعَلَیْهِمْ مَاتَ شَهِیداً، وَ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللهِ، واسْتَوْجَبَ ثَوَابَ مَا نَوَى مِنْ صَالِحِ عَمَلِهِ، وَ قَامَتِ النِّیَّةُ مَقَامَ إِصْلاَتِهِ لِسَیْفِهِ؛ پس راستى چنین است که اگر یکى از شما در بستر خود در حالتى بمیرد که به حق پروردگار و حق پیامبر و اهل بیت پیامبر آشنا باشد، او شهید از دنیا رفته پاداش شهیدان را دارد و پاداش او در روز قیامت بر عهده خداوند متعال است، و ثواب آن کار نیک که انجام آن را در دل داشته و قصد آن را نموده بود، خواهد برد و آن قصد او براى جنگیدن در راه خدا و انجام کار نیک جایگزین و جانشین از نیام بر کشیدن شمشیرش مى شود.»(2) ورود به بهشت با مشروط شدن بر اینکه عارف به مقام خداوند و پیامبر صلى الله علیه و آله و اهل بیت علیهم السلام بودن، نشانگر اهمیت این مسئله است و کسی که عارف به این مسئله نباشد، هر چقدر هم که کار نیکی انجام داده باشد، نمی تواند به بهشت وارد شود: «لاَ یَدْخُلُ الْجَنَّةَ إِلاَّ مَنْ عَرَفَهُمْ وَعَرَفُوهُ؛ در بهشت داخل نمى شود، جز کسى که امامان را بشناسد و امامان نیز او را بشناسند.»(3)
«نَاصِرُنا وَمُحِبُّنَا یَنْتَظِرُ الرَّحْمَةَ؛ آن که ما را یارى رساند و ما را دوست داشته باشد، رحمت خداوند در انتظار اوست.»(4) صرف دوست داشتن پیامیر صلی الله علیه و آله و اهل بیت علیهم السلام، جوازی برای ورود به بهشت نمی شود؛ بلکه این دوست داشتن باید با یاری و کمک کردن آنان در همه موارد همراه باشد.
مطابقت عمل با عقیدهکسی که مشتاق ورود به بهشت است، باید شایستگى خود را به اندازه اى برساند که امامان اهل بیت علیهم السلام او را به عنوان شیعه و پیرو بپذیرند؛ یعنی اعمال او مطابق سیره و روش آنان باشد: «إنَّ اللهَ سُبْحَانَهُ أَنْزَلَ کِتَاباً هَادِیاً بَیَّنَ فِیهِ الْخَیْرَ وَالْشَّرَّ؛ فَخُذُوا نَهْجَ الْخَیْرِ تَهْتَدُوا، وَاصْدِفُوا عَنْ سَمْتِ الشَّرِّ تَقْصِدُوا الْفَرَائِضَ الْفَرائِضَ! أَدُّوهَا إلَى اللهِ تُؤَدِّکُمْ إِلَى الْجَنَّةِ؛ خداوند، کتاب راهنمایى را فرستاده است که نیک و بد در آن بیان گردیده است. پس روش نیک را برگزینید تا هدایت گردید و از بدى دورى نمایید تا راه مستقیم و درست را بپیماید. واجبات را رعایت کنید! واجبات را رعایت کنید ـ آن ها را به گونه اى پسندیده انجام بدهید ـ حق خداوند را در مورد آن ها بپردازید که رعایت واجبات و رعایت حق خداوند در آن ها شما را به بهشت مى کشاند.»(5) به عبارتی مطابقت اعتقادات و باورها با اعمال انسان، از ویژگى هاى انسان هایى است که در روز قیامت جایگاه آنان بهشت جاوید خواهد بود: «وَ إِنَّمَا الْأَجْرُ فِى الْقَوْلِ بِاللِّسَانِ وَ الْعَمَلِ بِالْأَیْدِى وَ الْأَقْدَامِ؛ و همانا پاداش انسان در گفتار به وسیله زبان و در کردار به وسیله کار و تلاش با دستان و پاهاست.»(6)
امام علیه السلام این مسئله در پندی به مردی که از حضرت درخواست پندی کرده بود، این گونه بیان می دارد: «از کسانى مباش که بدون عمل صالح به آخرت امیدوار است و توبه را با آرزوهاى دراز به تأخیر مى اندازد، در دنیا چونان زاهدان سخن مى گوید، اما در رفتار همانند دنیاپرستان است. اگر نعمت ها به او برسد، سیر نمى شود و در محرومیت قناعت ندارد. از آنچه به او رسید، شکرگزار نیست و از آنچه مانده، زیاده طلب است.
دیگران را پرهیز مى دهد، اما خود پروا ندارد. به فرمانبردارى امر مى کند، اما خود فرمان نمى برد. نیکوکاران را دوست دارد، اما رفتارشان را ندارد. گناهکاران را دشمن دارد، اما خود یکى از گناهکاران است و با گناهان فراوان مرگ را دوست نمى دارد، اما در آنچه که مرگ را ناخوشایند ساخت، پافشارى دارد. اگر بیمار شود، پشیمان مى شود و اگر مصیبتى به او رسد، به زارى خدا را مى خواند؛ اگر به گشایش دست یافت، مغرورانه از خدا روى بر مى گرداند. نفس به نیروى گُمان ناروا بر او چیرگى دارد و او با قدرت یقین بر نفس چیره نمى گردد. براى دیگران که گناهى کمتر از او دارند، نگران و بیش از آنچه که عمل کرده، امیدوار است. اگر بى نیاز گردد، مست و مغرور شود و اگر تهى دست گردد، مأیوس و سْست شود؛ چون کار کند، در آن کوتاهى ورزد و چون چیزى خواهد، زیاده روى نماید؛ چون در برابر شهوت قرار گیرد، گناه را برگزیده، توبه را به تأخیر اندازد و چون رنجى به او رسد، از راه ملت اسلام دورى گزیند؛ عبرت آموزى را طرح مى کند، اما خود عبرت نمى گیرد. در پند دادن مبالغه مى کند، اما خود پند پذیر نمى باشد.
چنین فردی هرگز جایگاهی در بهشت نخواهد داشت؛ زیرا کردارش با عقیده اش یکسان نیست.
وقتی اعمال انسان درست باشد و همه کارهایش مطابق فرمان خدا و پیامبر صلى الله علیه و آله و اولیاى دین انجام باشد و از انجام آنچه که مورد نهى آنان است، خوددارى ورزد؛ شایسته بهشت است، چرا که دارای نیتی خالص و پاک است: «وَ إِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ یُدْخِلُ بِصِدْقِ النِّیَّةِ وَ السَّرِیرَةِ الصَّالِحَةِ مَنْ یَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ الْجَنَّةَ؛ و خداى سبحان به خاطر نیت راست و درون پاک، هر کس از بندگانش را که بخواهد وارد بهشت خواهد کرد.»(8)
جهاد و پیکار در راه خدا و پایداری دین، یکی از اصلی ترین عوامل ورود به بهشت است: «فَإِنَّ الجِهَادَ بَابٌ مِنْ أَبْوَابِ الجَنَّةِ، فَتَحَهُ اللهُ لِخَاصَّةِ أَوْلِیَائِهِ؛ پس راستى چنین است که جهاد دروازه اى از دروازه هاى بهشت است که خداوند این دروازه را براى دوستان مخصوص خود گشوده است.»(9)
تقوا و پارسایی نیز یکی دیگر از عواملی است که آدمی را به بهشت می رساند: «أُوصِیکُمْ عِبَادَ اللهِ، بِتَقْوَى اللهِ وَ طَاعَتِهِ، فَإنَّهَا النَّجَاةُ غَداً، وَ الْمَنْجَاةُ أَبَدا؛ اى بندگان خدا! شما را به پارسایى تقواى الهى و پیروى از او ـ خداوند - سفارش مىکنم، به راستى که آن پارسایى سبب رستگارى فردای قیامت و رهایى از عذاب و کیفر همیشگى است.»(10)
پی نوشت ها:
1. نهج البلاغه، خطبه 183.
2. همان، خطبه 190.
3. همان، خطبه 152.
4. همان، خطبه 109.
5. همان، خطبه 167.
6. همان، حکمت 42.
7. همان، حکمت 150.
8. همان، حکمت 42.
9. همان، خطبه 27.
10. همان، خطبه 161.
مى گویند در عالم ذرّ، ارواح قبول سعادت و شقاوت نمودند چنانچه اضطرارى بوده، ظلم است و هرگاه اختیارى بوده اگر عقل داشتند چطور پذیرفتند و اگر بى شعور بودند مؤاخذه و عقوبت، سزاوار نیست. کیفیت عالم ذر را بیان فرمایید؟
ج:
علامه مجلسى(ره )، در جلد سوم بحارالانوار، اخبار زیادى راجع به طینت و عالم ذر و اخذ میثاق نقل نموده و خلاصه مضمون آن اخبار این است که: خداى تعالى از صلب حضرت آدم ابوالبشر ذرّیه او را تا روز قیامت به صورت ذرّ بیرون آورد؛ یعنى از خُردى و کوچکى مثل مورچه بودند، بعد ارواح آنها راتعلّق به این اجساد داد و در آن حال، کمال عقل و شعور و اراده و اختیار داشتند، پس اخذ میثاق به وحدانیت خود و رسالت انبیاء(علیهم السّلام ) و ائمه هدى(علیهم السّلام) نمود و فرمود: (الست بربکم) عده اى که اصحاب یمین بودند از روى اطاعت و رغبت گفتند((بلى )) و اقرار و تصدیق حق نمودند و مابقى که اصحاب شمال بودند، از روى کراهت و بى میلى((بلى)) گفتند، سپس امتحان فرمود آنها را به این که آتش ظاهر شد و امر شد داخل آتش شوید، اصحاب یمین داخل شدند و آتش بر آنها سرد گردید و مابقى اعراض نمودند و این امر امتحانى، تا سه مرتبه انجام گرفت .
در تحقیق معانى و بیان مراد از اخبار طینت و عالم ذر و اخذ میثاق، علما را سه مسلک است:
اول: مسلک اخباریّین است و گویند این اخبار از متشابهات است و ادراک حقیقت آنها از عقل و فهم ما دور و ایمان اجمالى به آنها کافى است و علم به آنها را باید به اهل بیت (علیهم السّلام) رجوع داد.
دوم: مسلک شیخ مفید و سیدمرتضى و طبرسى صاحب مجمع البیان و مفسرین و اتباع ایشان علیهم الرحمه است و ایشان اخبار طینت و آیات و اخبار اخذ میثاق را حمل بر کنایه و مجاز و استعاره نموده اند به تفصیلى که در بحار و شرح کافى ذکر شده است و نسبت به خصوص عالم ذر، شیخ مفید علیه الرحمه مى فرماید:
خبر صحیح آن این است که خداوند تعالى خارج فرمود از پشت آدم ذرّیه او را مثل ذر و پر کرد افق را و آنها را سه قسم فرمود؛ بعضى نور بدون ظلمت و آنها برگزیدگان و پاکان از گناه از اولاد آدم بودند و بعضى ظلمت بدون نور و آنها کفارند که هیچ طاعتى ندارند. و بعضى نور و ظلمت و آنها اهل طاعت و معصیت اند از مؤمنین و غرض از اخراج ذریه آدم به صورت مزبور، براى این بود که خداوند خواست به آدم، کثرت نسل او را بشناساند و قدرت و سلطنت و عجایب خلقت خود را و آنچه را که بعد واقع مى شود به او بفهماند و اما اخبارى که در آنهاست فرموده حق تعالىالست بربکم ) تا آخر و جواب آنها پس اخبار آحاد است و اعتبارى به آنها نیست بلکه مى فرماید از مجعولات است.
سپس شیخ مفید آیه شریفه:
(وَ اِذْاَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنى آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَ اَشْهَدَهُمْ عَلى اَنْفُسِهِمْ اَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالُوا بَلى شَهِدْنا اَنْ تَقُولُوا یَوْمَ القِیمَةِ اِنّا کُنّا عَنْ هذا غافِلینَ.(1)یعنى: ((به خاطر بیاور زمانى را که پروردگارت از پشت و صلب فرزندان آدم، ذریه آنها را برگرفت و آنها را گواه بر خویشتن ساخت و فرمود: آیا من پروردگار شما نیستم؟ گفتند: آرى، گواهى مى دهیم چنین کرد براى این که در روز رستاخیز نگویید ما از این یعنى توحید غافل بودیم و از پیمان فطرى توحید، بى خبر بودیم.))
شیخ مفید فرموده این پیمان الهى از ذریه آدم به اینکه اقرار کنند به ربوبیت حضرت آفریدگارو توحیدش، همه آنها پذیرفتند، پیمان لفظى و نطقى نبوده و نیز تنها در زمان آدم ابوالبشر نبوده بلکه پیمانى است تکوینى که همراه آفرینش هر فردى از بشر بوده و هست؛ یعنى حس خداجویى و خداشناسى و استعداد و آمادگى براى حقیقت توحید در نهاد بشر همراه آفرینش او قرار داده است و این سرّ الهى در عقل انسانى به صورت یک حقیقت خودآگاه ودیعه گذاشته شده است .
بنابراین، همه افراد بشر داراى روح توحیدند و پرسشى که خداوند از آنها فرمود به زبان تکوین و آفرینش است و پاسخى که آنها داده اند نیز به همین زبان است و خلاصه این سؤ ال و جواب و پیمان مزبور، یک پیمان فطرى است که الا ن هم هر کس در درون جان خود آثار آن را مى یابد و حتى طبق تحقیقات روانشناسان اخیر، حس مذهبى یکى از احساسات اصیل روان ناخودآگاه انسانى است و همین حس است که بشر را در طول تاریخ به سوى خداشناسى هدایت نموده و هر انسان عاقلى به وجدان خود که رجوع کند مى فهمد او را آفریننده و پرورش دهنده اى است و نیز مى فهمد که رب او و رب تمام اجزاى جهان آفرینش، یکى است .
بچه سه - چهار ساله اگر به طورى که نفهمد چیزى جلویش بگذارید، پیش از آنکه دست به آن بزند به آورنده اش متوجه مى شود و به فطرت خود مى فهمد که هر پدیده اى، پدیدآورنده دارد. و براى پرسش و پاسخ فطرى، تکوینى، استعدادى و حالى در قرآن مجید و غیر آن مواردى است که نقل آنها براى محل مناسب ترى واگذار مى شود.
سوم: مسلک کثیرى از علماى متقدمین و متاخرین است که تمام اخبار وارده در باب طینت و عالم ذر و اخذ میثاق صحیح است و ظاهر آنها هم مراد است و منافات با هیچ اصلى و قاعده اى از اصول دین و قواعد عقلى ندارد.
اگر کسى بگوید لازمه این اخبار، تایید مذهب جبر است؛ زیرا در عالم ذر، آنچه را شخص قبول کرده، اضطرارا بوده، در جواب گوییم:
اولا: هر کس در آن عالم هرچه قبول نموده از روى اختیار و شعور بوده چنانکه قبلا ذکر شد، بلکه بعضى فرموده اند شعور و عقل براى هر کس در آن عالم بیشتر بوده تا این عالم .و ثانیا: مفاد عده اى از اخبار وارده در مقام، این است که هر کس در عالم ذر هرچه قبول کرده مجبور و مضطر نیست که در این عالم مثل همان را قبول و عمل نماید، بلکه ممکن است در این عالم تغییر نماید؛
چنانچه در ذیل حدیثى که از حضرت امیرالمؤمنین(علیه السّلام) مروى است مى فرماید:
(و شرط فى ذلک البداء فیهم)؛ یعنى: (شرط فرمود پروردگار عالم بداء را در اصحاب شمال.)
یعنى کسانى که در آن عالم به سوء اختیار خود سرکشى و طغیان ورزیدند و جزء اصحاب شمال شدند، اگر در این عالم توبه و انابه نمایند و در تبعیت انبیا سعى نمایند، خداوند تغییر مى دهد و آنها را از اصحاب یمین قرار خواهد داد و چون قابل تغییر است در دعاهاى ماه مبارک رمضان و غیر آن وارد است:
(و ان کنت من الاشقیاء فامحنى من الاشقیاء واکتبنى من السعداء فانک قلت و قولک حق:
(یَمْحُواللّهُ ما یَشاءُ وَ یُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ اُمُّ الْکِتابِ)(2).
و اما استعجاب از اینکه اگر عاقل بودند چگونه اقدام به زیان خود نمودند، گوییم این استعجاب بى مورد است، مشاهده مى شود که بسیارى از عقلا در بسیارى از موارد با کمال شعور و اختیار، اقدام به زیان خود نموده اند و بعد پشیمان شده اند و نیز شیطان ملعون با کمال شعور و اختیار، ترک نمود امر حق را و از سجده تمرد کرد.
پی نوشت ها:
1- اعراف/ 172.
2- رعد/39.
منبع: 82 پرسش، شهید آیه الله سید عبدالحسین دستغیب