سلام با ششمین مورد از شکیاتی که نباید در نماز به اونها اعتنا کرد در خدمت شما هستیم .دو مورد دیگه از مواردی که هفتگانه ای که گفته بودیم باقی مونده اول شک امام وماموم وودوم شک در نماز مستحبی با ما همراه باشید تا در ادامه مطلب مسائل شک امام وماموم رو خدمتتون عرض کنیم ودر پست بعد مسائل شک در نماز مستحبی رو بیان می کنیم.
مسئله:اگر امام جماعت در شماره رکعتهای نماز شک کنه مثلا شک کنه که سه رکعت خوانده یا چهار رکعت،چنانچه ماموم یقین یا گمان داشته باشد که چهاررکعت خوانده وبه امام بفهماند که چهاررکعت خوانده است،امام باید نماز را تمام کند وخواندن نمازاحتیاط لازم نیست وهمچنین اگر امام یقین یا گمان داشته باشد که چند رکعت خوانده است وماموم در شماره رکعتهای نماز شک کند،باید به شک خود اعتنا ننماید.1 مسائل اختصاصی ایت الله بهجت(ره): اگر در نماز جماعت هم امام وهم ماموم شک کند وشک هر کدام با دیگری فرق دارد ،هر کدام به وظیفه خود عمل کند وحکم سهو امام یا ماموم یا هر دو نیز همین است.2 ایت الله مکارم :برای آگاه کردن امام ممکن است به عدد رکعات نماز دست بر زانو بزند،یا الله اکبر بگوید ویا به هر ترتیب دیگر که سخن گفتن وکاری برخلاف نماز انجام دادن در آن نباشد،ولی نباید قبل ا امام برخیزدونماز خود را ادامه دهد.3 1:برگرفته از مسئله1192رساله 13مرجع 2:مسئله978رساله ایت الله بهجت 3:مسئله1070رساله ایت الله مکارمدر سومین شب بزرگترین مراسم سخنرانی و عزاداری دانشجویی در سطح کشور، حجت الاسلام و المسلمین علیرضا پناهیان بحث خود در موضوع «رازهای عاشورا؛ راه سلوک، رمز ظهور» را پیگرفت.
پناهیان با تبیین این مطلب که نیاز ما به مباحث فطری مهمتر از مباحث اخلاقی است، گفت: «بسیاری اوقات به جای کلاس اخلاق یا پرداختن به برخی مباحث رایج اخلاقی باید «کلاس فطرت» بگذاریم و به جای پرداختن به خُلقیات و ملکات نفسانی به گرایشهای فطری و معارف فطری بپردازیم و فطرت خود را شکوفا کنیم. البته در این مسیر ملکات خوبی نیز کسب کرده و ملکات بدی نیز ریزش خواهد کرد، اما مسأله اصلی شکوفا کردن فطرت است نه اخلاق.»
به گزارش رجانیوز، پناهیان با تببین نگاه غرب به فطرت گفت: تمام تلاش فرهنگی غرب برای محجوب نگه داشتن فطرت و القای خواستههای کاذب به انسانهاست و تمام تلاش فرهنگی ما برای شکوفا و مکشوف کردن فطرت است. این استاد حوزه و دانشگاه در تبیین نقش منحصر به فرد امام حسین(ع) در سلوک معنوی و شکوفایی فطرت، با بیان برخی از آیات و روایات به توضیح یک «اصل مهم در رشد و تعالی انسان» پرداخت و گفت: «فلسفۀ ارسال انبیاء الهی این است که به انسانها کمک کنند تا میثاق فطری انسانها را به آنها یادآوری کرده و فطرت خود را شکوفا نمایند.
از هر گوشهای که حجاب از روی قلب و فطرتِ شما برداشته شود، و از هر جایی که توانستید شیرینی فطرت را تجربه کنید مغتنم بشمارید. چرا که همۀ خوبیها یک گوهر دارند. مانند منبع آبی که اگر شکافی در آن ایجاد شود، دسترسی به کلِ آبِ منبع آسان میشود. کافی است یک گوشهای حجاب را از روی فطرت خود بردارید. این یک اصل مهم در رشد و تعالیِ انسان است. یعنی برای برداشتن حجاب از قلب و شکوفا کردن فطرت کافی است یک گوشه از فطرت انسان عمیقاً شکفته شود. اگر یک علاقۀ عمیق و فطری را در درون خود کشف کنی و آن علاقه در وجودت جوشان شود، این علاقه میتواند سرآغاز بروز خوبیهای دیگر باشد.
پناهیان در پاسخ به این سوال که «چگونه میتوانیم این شکوفاییِ اولیه را ایجاد کنیم؟» گفت: این شکوفاییِ اولیه را با اباعبدالله الحسین(ع) و با کشش فطری و محبتی که به اباعبدالله(ع) داریم میتوانیم ایجاد کنیم، چرا که پیامبر(ص) فرمود: «إِنَّ لِقَتْلِ الْحُسَیْنِ حَرَارَةً فِی قُلُوبِ الْمُؤْمِنِینَ لَا تَبْرُدُ أَبَداً»
در ادامه بخشهایی از سومین جلسه این سخنرانی - که هر روز ساعت 13:30 از شبکه دوم سیما پخش میشود- را میخوانید:
· اینکه ما فقط از معارف اسلامی خبر داشته و از معلومات دینی برخوردار باشیم کافی نیست بلکه باید از موقعیت و مکان بهرهگیری و مصرف آنها نیز آگاهی داشته باشیم. باید بدانیم که «چه زمانی» باید «چه اقدامی» انجام دهیم. اینکه انسان فهرستی از کارهای خوب و بد را بداند، کافی نیست بلکه باید بداند چه موقع سراغ کدام کار خوب برود و چه موقع باید با کدام بدی، مبارزه کند.
· تشخیص اولویتها به معارف دینی منحصر نمیشود بلکه در تجارت، طبابت و امور دیگر نیز بسیار اهمیت دارد. یک تاجر باید بداند چه زمانی چه کالایی را باید بخرد یا بفروشد و یک طبیب باید بداند چه زمانی از کدام دارو برای بیمار استفاده کند، و الا کارهایش یا بیثمر و کمثمر خواهد بود و یا حتی ممکن است نتیجۀ نامطلوبی داشته باشد.
· تشخیص اولویتها مسألۀ روز جامعۀ ماست. یک جامعۀ دینی در مسیر رشد خود به جایی میرسد که درگیریهای داخل جامعه و اختلاف نظرها برای رشد، بر سرِ تشخیص اولویتها خواهد بود نه بر سرِ اصول. در مسیر رشد یک انسان نیز وضع به همین منوال است. ابلیس وقتی میبیند که یک انسان را نمیتواند به سوی بدیها سوق دهد، او را در تشخیص اولویتها بین چند کار خوب به چالش میکشاند تا در جریان مبارزه با نفس بین دو امر خوب، آن امری را انتخاب کند که اولویتِ کمتری دارد.
· در عرصۀ سیاست نیز مسأله بر سرِ تشخیص اولویتهاست به حدی که بعضیها در تعریف سیاست میگویند: سیاست تشخیص بین بد و بدتر است. امیرالمؤمنین(ع) این تعریف را برای عقل دارند و میفرمایند: «عاقل کسی نیست که خیر و شر را از هم تشخیص دهد، بلکه عاقل کسی است که بین دو کار بد تشخیص دهد کدام بهتر است؛ لَیْسَ الْعَاقِلُ مَنْ یَعْرِفُ الْخَیْرَ مِنَ الشَّرِّ، وَ لَکِنَّ الْعَاقِلَ مَنْ یَعْرِفُ خَیْرَ الشَّرَّیْن» (میزان الحکمه/ح ١٣٦٠٢)
· امروز نوبت بازگشت به اباعبدالله(ع) رسیده است و باید به مفهوم عاشورا بیشتر توجه کنیم. امام حسین(ع) صرفاً در دوران انقلاب و دفاع مقدس که در جریان مبارزۀ مستقیم با ظلم بودیم، پشتیبان ما نبوده است و اباعبدالله(ع) فقط الگوی جهاد و شهادت نیست. امروز بار دیگر اباعبدالله(ع) به سراغ ما آمده است و میخواهد ما را از بحرانهای پیشِ روی ما که هم در جان خود و هم در جامعۀ خود با آنها درگیر هستیم عبور دهد.
· برای عبور دادن جهانِ تشنۀ امروز از این بحرانِ عطشی که دارد، نامِ اباعبدالله(ع) و رازهای قیامِ عاشورا به خوبی مؤثر خواهد بود به حدی که میتوان گفت پیامی قابل فهمتر و مؤثرتر از پیام اباعبدالله(ع) وجود ندارد.
· اما چرا امروز دوباره باید به اباعبدالله(ع) بازگردیم و چه ضرورتی دارد که امروز به رازهای عاشورا بپردازیم؟ اولین دلیلِ ما برای این ضرورت، موضوع فطرت است. باید از زاویۀ فطرت به مقولۀ اباعبدالله(ع) و عاشورا نگاه کنیم. وقتی میگوییم که اباعبدالله(ع) برای مؤمنین یک امر فطری است، باید بسیاری از آدمهای باصفای جهان را نیز به این قاعده ملحق کنیم. لذا طرح موضوع اباعبدالله(ع) برای جامعۀ ما یا برای جوامع دیگر (از منظرِ فطرت) تفاوتی ندارد و برای هردو مؤثر خواهد بود.
· مؤمنینی که پیشرفت کردهاند، هم آغاز کارشان از فطرت بوده است و هم در ادامۀ راه، نیاز به مدد گرفتن از فطرت دارند. ما نه تنها برای آغاز آشنایی با دین، نیاز به مراجعۀ به فطرتِ خود داریم بلکه هر لحظه نیاز به مراجعه به فطرت داریم. هر آیهای که از قرآن که میخوانید باید در فطرتِ شما تأیید شود، تا معنایش در وجود شما تحکیم و تثبیت شود.
· نیاز ما به مباحث فطری مهمتر از مباحث اخلاقی است. بسیاری اوقات به جای کلاس اخلاق یا پرداختن به برخی مباحث رایج اخلاقی باید «کلاس فطرت» بگذاریم و به جای پرداختن به خُلقیات و ملکات نفسانی به گرایشهای فطری و معارف فطری بپردازیم و فطرت خود را شکوفا کنیم. البته در این مسیر ملکات خوبی نیز کسب کرده و ملکات بدی نیز ریزش خواهد کرد اما مسأله اصلی «شکوفا کردن فطرت» است نه اخلاق.
· اساساً انبیاء الهی برای شکوفا کردن فطرت انسانها آمدهاند. فلسفۀ ارسال انبیاء الهی نیز این است که به انسانها کمک کنند تا عهد و میثاق فطری انسانها را به آنها یادآوری کرده و فطرت خود را شکوفا نمایند. امیرالمؤمنین(ع) میفرماید: «پس خداوند رسولانش را بر انگیخت، و پیامبرانش را به دنبال هم به سوى آنان گسیل داشت، تا اداى عهد فطرت الهى را از مردم بخواهند؛ فَبَعَثَ فِیهِمْ رُسُلَهُ وَ وَاتَرَ إِلَیْهِمْ أَنْبِیَاءَهُ لِیَسْتَأْدُوهُمْ مِیثَاقَ فِطْرَتِهِ»(نهج البلاغه/خطبۀ 1)
· فطرت فقط برای براهین اثبات وجود خدا نیست، بلکه اصلِ راهِ ما بازگشت به همین فطرت است و انسان هر لحظه در مسیر حرکت خود نیازمند مراجعه به فطرت است. اگر انسان از درون خود و در فطرت خود نیاز به اوامر الهی را نبیند، و درک نکند که دین پاسخی به نیاز فطرت اوست، یا سعی میکند به نحوی از زیر بار این اوامر فرار کند یا اگر انجام بدهد دچار عٌجب خواهد شد و خودش را از خداوند طلبکار احساس میکند!
· مرحوم آیت الله شاهآبادی(ره)-استاد حضرت امام(ره)- در کتاب رشحات البحار دربارۀ بازشدن مسیر کمال میفرماید: «اولین گام برای حرکت تکاملی اختیاری، بیدار کردن فطرت است. هرگاه فطرت از خواب غفلت بیدار شود در جستجوی خواستههای درونی و کمالات واقعیِ خود برمیخیزد.» یعنی وقتی فطرتش بیدار شد، دیگر خودش به دنبال دین میرود و دیگر تصور نخواهد کرد که دین به او تحمیل شده است.
· هر وقت دیدیم که یک قسمت از دین برایمان سخت است، باید بفهمیم که یک جایی از فطرت ما محجوب است و باید آن را درست کنیم. امیرالمؤمنین(ع) میفرماید: «خداوند انسان از چیزی نهی نکرده، مگر اینکه او را از آن بینیاز کرده باشد؛ مَا نَهَى اللَّهُ سُبْحَانَهُ عَنْ شَیْءٍ إِلَّا وَ أَغْنَى عَنْه»(غررالحکم/ح9573) انسان نیازی به گناه ندارد. لذا اگر احساس نیاز به گناه پیدا کردیم، باید بفهمیم که دربارۀ خواستههای واقعی خودمان دچار اشتباه شدهایم و قضاوت غلط داریم.
· تمام تلاش فرهنگی غرب برای محجوب نگه داشتن فطرت و القای خواستههای کاذب به انسانهاست و تمام تلاش فرهنگی ما برای مکشوف کردن فطرت است. فیلمی که موضوع ازدواج را مهمتر از آن چیزی که هست برای جوانان جلوه دهد و موضوع عشق و عاطفۀ بین دختر و پسر را مهمتر از آن مقداری که برای حیات انسان لازم است، نشان میدهد خائن است، اگرچه در این فیلم همه چادری باشند و اگرچه همۀ مادربزرگها در این فیلم نماز بخوانند!
· فیلمهای ما باید به مردم نشان دهد که در مورد بسیاری از خواستههای خود دچار اشتباه شدهاند و به اشتباه تصور میکنند که اینها خواستههای واقعیِ آنهاست. فیلمساز خوب باید انسانها را به فطرت خودشان بازگرداند.
· ارزش علم نیز به این است که پرده از فطرت انسان بردارد و فطرت او را شکوفا کند. علم باید انسان را مشعوف از فطرتِ خود کند نه اینکه او را مشغول اصطلاحات و معادلات علمی نماید. معلم کسی است که مانند شمس تبریزی سرچشمۀ علم را از درون دانشآموختۀ خود بجوشاند نه اینکه آگاهیها را بر اندیشۀ او تلنبار کند.
· ارزش عمل نیز به شکوفا کردن فطرت است. لذا خداوند میفرماید هر کس در راه ما تلاش و مجاهده کند ما راههای خود را برایش باز میکنیم و همۀ راهها از قلب انسان آغاز میشود. «وَ الَّذینَ جاهَدُوا فینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا»(عنکبوت/69) «لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا» اصلیترین مصداقش این است که ما فطرت او را شکوفا میکنیم و قلبش را متصل میکنیم.
· از هر گوشهای که حجاب از روی قلب و فطرتِ شما برداشته شود، و از هر جایی که توانستید شیرینی فطرت را تجربه کنید مغتنم بشمارید. چرا که همۀ خوبیها یک گوهر دارند. مانند منبع آبی که اگر شکافی در آن ایجاد شود، دسترسی به کلِ آبِ منبع آسان میشود. کافی است یک گوشهای حجاب را از روی فطرت خود بردارید. این یک اصل مهم در رشد و تعالیِ انسان است. یعنی برای برداشتن حجاب از قلب و شکوفا کردن فطرت کافی است یک گوشه از فطرت انسان عمیقاً شکفته شود.
· امیرالمؤمنین(ع) میفرماید: «هرگاه در کسی یک خویِ نیکو (یک زیباییِ روحی) دیدی منتظر خوبیهای دیگر او باش؛ إِذَا کَانَ فِی الرَّجُلِ خَلَّةٌ رَائِقَةٌ فَانْتَظِرْ مِنْهُ أَخَوَاتِهَا»(غررالحکم/حدیث168) زیرا کسی که دستش به یک خوبی برسد به خوبیهای دیگر نیز خواهد رسید. کافی است یک چشمه در قلب انسان باز شود. البته معنایش این نیست که هر خوبیای در هر کسی، سرآغاز همۀ خوبیها باشد و علامت این باشد که پرده از حجاب فطرت او برداشته شود. ویژگیهایی باید داشته باشد.
· برای برداشتن حجاب از قلب و شکوفا کردن فطرت کافی است یک گوشه از فطرت عمیقاً شکفته شود. اگر یک علاقۀ عمیق و فطری را در درون خود کشف کنی و آن علاقه در وجودت جوشان شود، این علاقه میتواند سرآغاز بروز خوبیهای دیگر باشد. اما چگونه میتوانیم این شکوفاییِ اولیه را ایجاد کنیم؟
· این شکوفاییِ اولیه را با اباعبدالله الحسین(ع) و با کشش فطری و محبتی که به اباعبدالله(ع) داریم میتوانیم ایجاد کنیم، چرا که پیامبر(ص) فرمود: «برای قتل حسین(ع) حرارتی در قلوب مؤمنین است که هرگز به سردی نمیگراید؛ إِنَّ لِقَتْلِ الْحُسَیْنِ حَرَارَةً فِی قُلُوبِ الْمُؤْمِنِینَ لَا تَبْرُدُ أَبَداً»(مستدرک الوسایل/ج10/ص318)
· این یک فرصت استثنایی و الهی است که خداوند بخشی از فطرتِ ما را با حرارت قتل حسین(ع) شکوفا کرده است. وقتی قلب انسان از اباعبدالله(ع) آتش بگیرد، این آتش میتواند راه را برای سوختن انسان در قرب پروردگار هموار کند.
· اباعبدالله الحسین(ع) فطرت ما را باز میکند و ما را با خودمان آشنا میکند. اباعبدالله(ع) شکوفایی فطرت را به ما هدیه میدهد چون حسین(ع) یک محبت فطری است که برای ما شکوفا شده است. اگر هنوز بقیۀ فطرت ما شکوفا نشده، یا این که ثمرات عمیق این شکوفایی را به دست نیاوردهایم، به این دلیل است که هنوز در خودِ حسین(ع) سیر نکردهایم و از این محبت به درستی قدردانیِ نکردهایم. خود این محبت به اباعبدالله(ع) را میتوان تقویت کرد.
· یکی از راههای مهم برای تقویت این محبت، داشتن برنامۀ روضۀ هفتگی است. مرحوم قاضی(ره) سفارش فرموده است که روضۀ هفتگی را فراموش نکنید، حتی شده دو یا سه نفری روضه بگیرید. یکی دیگر از راههای تقویت محبت به اباعبدالله(ع) تجلی دادن این محبت و ابراز علاقه و فریاد زدن برای حسین(ع) با صدای بلند است. فریاد زدن برای حسین(ع)، تجلیِ محبت به اباعبدالله(ع) است. و هر علاقهای وقتی تجلی داده شود، تقویت میشود.
· امام صادق(ع) برای کسانی که در روضۀ اباعبدالله(ع) ضجه میزدند به طور جداگانه دعا میکردند و میفرمود: «خدایا! بر این دلها که براى ما بىقرارى مىکنند و شعله مىکشند رحم آور! و بر این نالهها و فریادهایی که براى ما سر مىدهند رحم آور! خداوندا! این جانها و پیکرها را به تو سپردم تا در روز تشنگى از حوض کوثر سیرابشان نمایى؛ وَ ارْحَمْ تِلْکَ الْقُلُوبَ الَّتِی جَزِعَتْ وَ احْتَرَقَتْ لَنَا وَ ارْحَمْ تِلْکَ الصَّرْخَةَ الَّتِی کَانَتْ لَنَا اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْتَوْدِعُکَ تِلْکَ الْأَنْفُسَ وَ تِلْکَ الْأَبْدَانَ حَتَّى تُرَوِّیَهُمْ مِنَ الْحَوْضِ یَوْمَ الْعَطَش»(ثواب الاعمال شیخ صدوق/ص95)
· ابن عباس میگوید: در سفرى که حضرت امیر متوجه صفین شد با آن بزرگوار بودم. وقتى حضرت امیر به نینوا که نزدیک شط فرات است رسید با بلندترین صدا بمن فرمود: آیا میدانى اینجا چه موضعى است؟ گفتم: نه یا امیرالمؤمنین(ع) فرمود: اگر تو مثل من از داستان اینجا خبر داشتی، از اینجا عبور نمیکردى تا مثل من گریه کنى! آنگاه آن بزرگوار بقدرى گریه کرد که محاسن مبارکش خیس شد و اشکهایش به سینه مقدسش فرو ریخت! ما نیز با آن حضرت شروع به گریه نمودیم... ؛ کُنْتُ مَعَ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع فِی خَرْجَتِهِ إِلَى صِفِّینَ فَلَمَّا نَزَلَ بِنَیْنَوَى وَ هُوَ بِشَطِّ الْفُرَاتِ قَالَ بِأَعْلَى صَوْتِهِ یَا ابْنَ عَبَّاسٍ أَ تَعْرِفُ هَذَا الْمَوْضِعَ قُلْتُ لَهُ مَا أَعْرِفُهُ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ فَقَالَ ع لَوْ عَرَفْتَهُ کَمَعْرِفَتِی لَمْ تَکُنْ تَجُوزُهُ حَتَّى تَبْکِیَ کَبُکَائِی قَالَ فَبَکَى طَوِیلًا حَتَّى اخْضَلَّتْ لِحْیَتُهُ وَ سَالَتِ الدُّمُوعُ عَلَى صَدْرِهِ وَ بَکَیْنَا مَعاً»(امالی شیخ صدوق/ص597)
· ما با حسین(ع) میتوانیم چاهی به عمق فطرت خودمان بزنیم و فطرتمان را شکوفا کنیم. محبت حسین(ع) فطرت ما را آباد میکند. از حسین(ع) بخواهید به خانه خراب دل ما بیاید و آن را آباد کند. رقیه ثابت کرد اگر کسی از حسین(ع) تمنا کند، حسین به خرابه هم میآید ... رقیه ثابت کرد اگر کسی از حسین(ع) تمنا کند، حسین با سر میآید ...کربلا یعنى آن خاک پاکى که قدرت حق را در
برابر باطل براى همیشه نشان داد.
کربلا یعنى آن خاکى که تا قیام آل محمد
صلى الله علیه و آله نداى اهل حق و هیهات منا الذله از آن بلند است.
کربلا
یعنى آن بیابانى که در نصف روز بساط خلافت آل ابى سفیان را به هم پیچید.
کربلا
یعنى آن بستان سرسبزى که همیشه به خون راد مردان عالم بشریت شاداب و با
صفا و سرخ روست. (۱)
زنده کدام است بر هوشیار
آن که بیمرد به سر کوى
یار
در
بحار از کامل الزیاره از امام سجاد علیه السلام روایت کرده که فرمود:
خداوند زمین کربلا را حرم امن و مبارک خود قرار داد ۲۴ هزار سال پیش از آن
که زمین کعبه را خلق کند و او را حرم قرار دهد چون روز قیامت مى شود این
زمین را تربت نوارنى اش بلند مى شود و نهاده مى شود بر آن برترین باغى از
باغ هاى بهشتى که ساکن نمى شود در آن مگر پیامبران و مرسلین، و آن زمین
مقدس روشنایى مى دهد بین باغ هاى بهشتى چنان که روشنایى مى دهد ستاره اى در
بین ستاره ها از براى اهل زمین که نورش خیره مى کند چشم هاى اهل بهشت را و
فریاد مى زند:
انا ارض الله المقدسه الطیبه المبارکه التى تضمنت سید
الشهداه علیه السلام و سید شباب اهل الجنه.
این زمین کربلا بقعه مبارکه
اى است که خداوند در قرآن مجید یاد فرموده. (۲)
فضیلت
زمین کربلا
در کلمه طیبه از علامه وحید بهبهانى نقل فرموده گفت: در خواب دیدم
حضرت سیدالشهداء علیه السلام را عرض کردم: سید و مولاى من آیا سوال مى کنند
از کسى که دفن شده باشد در جوار شما؟فرمود کدام فرشته جرات سوال کردن از
او را دارد؟.
۱- در بحار از کامل الزیاره از حضرت امام جعفر صادق علیه
السلام روایت کرده که فرمود: زمین کعبه فخر کرد و گفت: کدام زمین مثل من
است و حال آن که خانه خدا در پشت من واقع شده است و مردم از راه هاى نزدیک و
دور به سوى من مى آیند و من حرم و محل امن الهى هستم؟پس خداوند وحى بر
اوکرد: بس کن و آرام بگیر، نسبت فضیلت تو با فضیلتى که به زمین کربلا داده
ام چون سوزنى است که در آب دریا و از آب دریا بردارد اگر نبود زمین کربلا
من به تو فضیلتى نمى کردم و اگر نمى بود آن وجود شریفى که زمین کربلا در بر
دارد، من خلق نمى کردم آن خانه اى که به آن فخر مى کنى پس آرام بگیر و
مستقر باش و متواضع و ذلیل و خوار باش، والا غضب مى کنم بر تو و تو را به
آتش جهنم مى برم. (۳)
کربلا و آب فرات نخستین زمین و آبى است که خداوند
آن را مقدس و پاک گردانید پس فرمود خداوند به آن زمین تکلم نما به آن چیزى
که خدا تفضیل داده است تو را پس آن زمین گفتن در زمانى که زمین ها و آب ها
تفاخر نمودند بعضى بر بعضى منم زمین خدا که مقدس مبارکم و شفا در خاک من
است.
غرض فخر کردن نیست بلکه خاضع و ذلیلم در برابر کسى که این شرافت را
به من داده است و غرضم فخر کردن نیست بر این که پست تر از من است بلکه شکر
است از براى خدا.
پس خداى متعال گرامى داشت آن زمین را و زیاد نمود
فضیلت و کرامت آن را به سبب امام حسین علیه السلام و اصحاب او به سبب تواضع
و شکرى که کرد از براى خدا (۴) شاعر چه زیبا سروده است:
یا رب اگر
زکرده ما پرده افکنى
ما را به خجلت ابدى رسوا کنى
یا رب همین بس است
که تمناى ما زتو
هنگام مرگ دفن ما کربلا کنى
چنان
که گذشت زمین کربلا بر زمین مکه شرافت دارد و هنگامى که زمین مکه به شرافت
خانه خدا بودن بر خود مى بالید، خطاب شد: آرام باش که افضلیت تو به خاطر
خاک کربلا است و این مسلم است، زیرا امام حسین علیه السلام علت مبقیه اسلام
شد و اگر امام حسین علیه السلام نمى بود کسى حج خانه خدا نمى کرد پس زمین
کربلا که مدفن امام حسین علیه السلام است بر زمین مکه که محل خانه کعبه است
افضلیت دارد در اخبار مکرر نقل شده که زمین کربلا ۲۴ هزار سال پیش از زمین
مکه حرم امن الهى بود و از این وقایع تمام پیامبران آگاه شدند و جبرئیل -
فرشته رحمت خدا - همه رسولان را از زمین کربلا و وقایع آن آگاه ساخت.
از
حضرت سجاد علیه السلام روایت شده که زمین کربلا قطعه اى از بهشت است و روز
قیامت در بهش مى گذارند و آن قطعه زمین مانند خورشید درخشان در بین زمین
هاى بهشت منور است.
در تهذیب از امام جعفر صادق علیه السلام روایت مى
کند که فرمود: شاطى الواید الایمن که خداوند در قرآن ذکر فرموده فرات است و
بقعه مبارکه کربلا است. (۵)
نامهاى شهر عشق
کربلا، با نامهاى زیادى نامیده شده که به بیش از بیست اسم مى رسد:
۱-
کربلا، کلمه اى که اسم هیچ مکانى در شهرت وقداست به پایش، نمى رسد و در
تفسیر این کلمه کمال آفرین چه حرفها که گفته نشده است!؟
الف: بعضى
معتقدند ریشه کربلا از کلمه کربله گرفته شد و کربله یعنى به سستى گام
برداشتن، یا سست شدن گادمها.
و
عربها زمانى که بخواهند از بى حالى و با کسالت راه رفتن کسى حکایت کنند مى
گویمد جاد یمشى مکربلا یعنى فلانى آمد در حال که به سستى گام بر مى داشت
(۶) تو گویى سرزمین کربلا چنان بوده است که هر کسى که به آنجا مى رسید
احساس خاصى برایش دست مى داد و گامهایش سست مى شد چنان که کمیت قلم، تا به
ساحت مقدس کربلا مى رسد مى لنگد و خود را مى بازد.
در کتب مقاتل نیز
داستانهاى زیادى نقل شده که هر یک از پیامبران گذشته که گذرش به کربلا مى
افتاد بى اختیار اندوهناک و غمگیمن مى شد و به امت خویش خبر مى داد که در
این سرزمین حادثه اى بس بزرگ و بسیار غمبار رخ خواهد داد.
ب: کربلا از
کلمه کربال گرفته شده و کربال یعنى غربال کردن و تمیز و پاک کردن، گفته مى
شود: کربلت الحنطه، یعنى گندم را غرباب کردم و آن را از خاک و خاشاک پاک
گردانیدم.
به کربلا نیز به خاطر این کربلا گفته اند که زمینى بود خالى
از ریگ و سنگ و بدون درخت یا گیاهان هرز و مزاحم، مثل اینکه کشاورزى آن را
پاک کرده و براى کشته آماده کرده باشد. (۷)
راستى که اسم با مسمایست!
کربلا یعنى غربال تاریخ غربال که همیشه و در طول تاریخ شریف را از ضعف و
مردان میدان را از رجز خوانان دروغین به خوبى جدا کرده و مى کند چنان که
بیدل دهلوى مى گوید:
کیست در این انجمن، محرم عشق غیور ما همه بى
غیرتیم، آینه در کربلاست.
ج: کربلا از دو واژه کرب و ابلا ترکیب یافته
است یعنى حرم خدا و خانه خدایگان. (۸)
د: این کلمه در اصل فارسى بوده و
از دو کلمه کار و بالا گرفته شده است یعنى کار آسمانى و ارزشمند به عبارتى
جایگاه نمارش و نیایش.(۹)
ه: در اصل کور بابل بوده است یعنى در روستاى
شهر بابل (۱۰)
و
توسط خود حضرت سیدالشهداء و پدرش على علیهماالسلام و جدش روسل اکرم صلى
الله علیه و آله کربلا وکرب و بلاء یعنى درد و بلا و امتحان و ابتلاء تفسیر
شده است. (۱۱) ادباء و شعراى شیعه نیز همین تفسیر را برگزیده اند به عنوان
نمونه سالار شهیدان شیعى سید اسماعیل حمیرى از کربلا چنین یاد مى کنند:
کربلا
یا دار کرب بلا (۱۲)
و بزرگ اندیشمند شیعى، مرحوم سید شریف رضى چنین مى
گوید:
کربلا! لا زلت کربا و بلاد
ما لقى عندک آل المصطفى
کم على
تربک لما صرعوا
من دم سال و من دمع جرى (۱۳)
اى کربلا تو همیشه
انبوهى از اندوه و بلا را به یاد مى آورى به سبب آنچه که در خاک تو به آل
پاک محمد مصطفى صلى الله علیه وآله رسید.
هنگامى که کشته شدند چه خونها
که ریخته شد و چه اشکها که جارى شد.
۲-
حایر: پس از کربلا، حایر بیش از دیگر نامها حائز اهمیت بوده است و کربلا
در کتابهاى فقهى بیشتر با همین نام عنوان مى شود و فقهاء مسائل خاصى را که
در خصوص حائر و احکام و حدود آن مى باشد در ذیل همین عنوان بحث و بررسى مى
کنند.
۳- حیر، مخفف همان حایر است، حیریا حائر یعنى جایى که آب دلر آنجا
حیران مى ماند و به دور مى پیچد و گودال قتلگاه امام حسین علیه السلام در
همین مکان مقدس واقع شده است و جسد انورش نیز در آنجا مدفون است.
۴-
نواویس، در اصل و پیش از اسلام نام گورستانى بود که مسیحیان مردگان خود را
در آنجا مدفون مى کردند جالب این که پیشواى شهیدان حضرت اباعبدالله امام
حین علیه السلام در ضمن یکى از خطبه هاى معروفش این کلمه را به کار برده
است آنگاه که حضرتش از حریم جدش خارج شده بود و در ظاهر به سوى کوفه و در
واقع رو به سوى ابدیت مى رفت، که قیامت تاریخ را بر پا کند و قیام عشق را
قنوت جاودانه بخشد و هنگامى که از مدینه حرکت کرده بود تا هنگامه حماسه هاى
همیشه جاوید و ماندگارش را بیافریند،چنین فرمود:
خط الموت على ولد آدم
مخط القلاده على جید الفتاه، و ما اولهنى الى اسلافى اشتیاق یعقوب الى یوسف
و خیر لى مصرع انا لا قیه، کانى باوصالى، تقطعها، غسلان الفوات، بین النو
اویس و کربلاء و... (۱۴)
مرگ براى فرزندان آدم چه زیبا نوشته شده است؟
نوشتارى که در لطافت به نقشى مى ماند که گردن بند، در گردن دختر کان جوان
مى کشد و من براى سر کشیدن جام جان بخش شهادت و به دیدار سلف همانقدر
مشتاقم که یعقوب به دیدار پسرش یوسف، دست تقدیر الهى، براى من قتلگاهى
برگزیده است که من به دیدارش خواهم شتافت، مى بینم که به همین زودیها
گرگهاى گرسنه نواویس و کربلا مرا در محاصره انداخته بند بند اعضاى بدنم را
از هم جدا مى کنند...
۵- طف الفرات، کنار فرات.
۶- طف.
۷- شاطى
الفرات، این هر سه اسم تقریبا به یک معنى است و طف به زمینهاى که مشرف دریا
باشند یا در لب رودخانه قرار داشته باشند اطلاق مى شود سرزمین کربلا را به
خاطر چند چشمه اى که در آن بوده و کربلا را در کنار خویش گرفته بوند طف
گفته اند چشمه هاى مانند: قطقطانیه، رهیمه، عین الجمل و نهر علقم.(۱۵)
۸-
نینوا، از اسمهاى معروف و قدیمى کربلاست.
۹- موضع البلاء، یا موضع
الابتلاء.
۱۰- محل الوفاء
۱۱- غاضریه.
۱۲- ماریه.
۱۳- قصر بنى
مقاتل.
۱۴- عقر بابل.
۱۵- عمورا.
۱۶- صفورا.
۱۷- نوائح، یعنى
ناله ها و نوحه ها.
۱۸- شفائا، که در عرف مردم شثاثه خوانده مى شود.(۱۶)
۱۹-
مدینه الحسین علیه السلام، شهر حسین علیه السلام.
۲۰- مشهد الحسین علیه
السلام.
۲۱-
بقعه مارکه (۱۷) و دیگر اسمهایى که در کتابها نقل شده اند، و کربلا را مى
شود حیرت آباد حماسها، عرش عشق، قربانگاه عاشقان، مسلخ عشق، شهر شهادت،
مشهد شقایق ها، کعبه آلاله ها و... خواند.
کربلا در یک نگاه
با وجود این که پیشنه تاریخى کربلا، بسیار قدیمى بوده و به دوران
بابلیان مى رسد، ولى از آن جا که مدارک تاریخى در این باب ناچیز و اندک
است، شناخت دقیقى را نمى توان از تاریخ کربلا پیش از اسلام به دست داد.
عراق
تا سال ۱۳ هجرى قمرى در زیر سلطه زمامداران ایران بود، تا اینکه از همان
سال ۱۶ هجرى به تدریج، تمام کشور عراق و در ضمن کربلا توسط خیل خروشان
سربازان مسلمان گشوده شد و آزاد گشت از آن میان جنگ قادسیه که در سال ۱۴
هجرى اتفاق افتاد، معروف و مشهور است.(۱۸)
عراق در طول تاریخ اسلام،
همیشه کشورى شیعه نشین و بستر بسى حوادث تاریخ ساز و مهد حماسه ها و مرکز
انقلاب هایى بس بزرگ و خونین بوده است، تنها کافى است که کتاب کربلا را ورق
زده و کوفه (۱۹)
را که شهرى است از شهرهاى استان کربلا، در آیینه تاریخ
به تماشا نشستت، آن وقت است که مى خواهید دید این خون نامه خاک، سر به
افلاک و ملکوت مى کشد و روایت از رویش آلاله ها دارد آلاله هایى که هر یک
در قیام خونباز، خویش قیامت تاریخ را قنوت نور بسته اند و تاریخ را از
تاریکى و جهان را از جهل و جور و بشر را از بند بندگى زور و زر و تزویر
رهانیده اند.
امروز نیز على رغم خواست جهان خواران و حزب کثیف بعث
کربلا، کانون گرم آزادگان و غیور مردان است و چون روزگاران بسیار درخشان
خویش مى رود که حریم حماسه ها را پر حال و با حرکت پاس دارد و چون کوه
آتشفشان هر لحظه انتظار انفجارش مى رود و ما شیعیان به این امید زنده ایم
که شاهد انفجار نورى دیگر از کانون کربلائیان باشیم.
در حال حاضر، کربلا
با فاصله ۱۰۵ کیلومتر در جنوب غربى بغداد واقع شده و مرکز استانى به نام
استان کربلا خوانده مى شود.
خار چشم ستمگران
آستان مقدس حسینى، این مشهد همیشه جاوید شهیدان در طول تاریخ پر
ماجراى خویش همیشه خار چشم ستمگران و زور مداران بوده و خواب را بر چشم هر
یزید منش و فرعون صفتى حرام کرده و مى کند: نام و یاد او ابو الاحرار سالار
شهیدان علیه السلام روح قیام و شهادت طلبى را در جان محرومان و ستمدید گان
به قول یکى از شاعران معروف لبانى:
کلما یذکر الحسین شهیدا
موکب
الدهر ینب الاحرار
فینادون وله الظلم حیدى
قد نقلنا عن الحسین
الشعارا
فلیمت کل ظلم مستبد
فاذا لم یمت قتیلا توارا
بولس سلامه
هر
گاه از امام حسین علیه السلام به عنوان شهید و شاهد تاریخ یاد مى شود در
سایه سار، این یاد سرخ روزگار آزاد مردانى، را مى پرواند که ندا در مى
دهند:
باید دولت ستم نباشد و ما این شعار شعور آفرین را از امام حسین
علیه السلام یاد گرفته ایم که هر مستبد ستمگر یا باید بمیرد و یا از صحنه
تاریخ زدوده شود.
درست به همین جهت، ستمگران یاد و خاطره ابولثاثرین
امام حسین علیه السلام و کربلا را براى خویش خطر بزرگ بلکه بزرگ ترین خطر
مى دانند و تابش خورشید حماسه را که بیشتر از گنبد و گلدسته هاى آستان مطهر
و مقدس حسینى بر تاریخ مى تابد بر نمى تابند و همیشه با آن مکان مقدس که
به حق گهواره حماسه و مدرسه شهادت و قیام و مشهد شهیدان نامیده مى شود سر
ستیزه و جنگ مداوم دارند و اینک به اقدامات مذبوحانه و ناشیانه اى که در
طول تاریخ از سوى ستمگران تاریخ در محو و نابودى این آستان قدى و بارگاه
ملکوتى امام حسین علیه السلام انجام گرفت و همه به شکست ستمگران و یزیدیان
انجامیده اشاراتى گذار و فهرست وار مى کنیم، باشد که این معجزات تاریخ را
همیشه در خاطر خویش داشته باشیم:
جسارت اول: در عصر منصور دوانیقى به
دستور مستقیم او که یکى از ستمگران خودسر و قاتل امام صادق علیه السلام
بود.
جسارت
دوم: در عصر هارون الرشید یکى از خلفاى جور عباسى و قاتل حضرت امام موسى
بن جعفر علیه السلام، که در سال ۱۹۳ ق دستور داد حائر مطهر حسینى را به طور
کلى تخریب و ویران کردند.
جسارت سوم: به دست متوکل ملعون که به ترتیب
در سالهاى ۲۳۳ و ۲۳۶ و ۲۳۷ و ۲۴۷ ق به حریم حسینى جسارت شد چنانکه از اساس
آن را ویران کردند.(۲۰)
جسارت چهارم: در عهد موفق خلیفه عصر عباسى به
سال ۲۷۳ ق.
جسارت پنجم: در سال ۲۶۹ ص به دست دزد گردنه گیرى به نام ضبه
بن ممد اسدى که رئیس یک دسته از دزدان وحشى بود.
جسارت
ششم: در سال ۴۰۷ ق حرم مطهر در اثر آتش سوزى تخریب گردید که به احتمال قوى
به دستور القادر بالله یکى دیگر از خلفاى عباسى که کینه زیادى از آل علیهم
السلام داشته رخ داد.
جسارت هفتم: در سال ۵۲۹ ق بود که خزانه و اشیاى
گران قیمت و تزیینات حرم پاک سید شهیدان علیه السلام، به دست ناپاک المستر
شد یکى دیگر از خلفاى عباسى غارت شد.
جسارت هشتم: غارت حرم مقدس به دست
حکام آل مشمعشع در تاریخ ۸۵۸ ق.
جسارت
نهم: تجاوز و فاجعه تکان دهنده دلخراشى که در حدود بیست هزار تن از شیعیان
را به شهادت رسانید و به عنوان عاشوارى ثانى و کربلاى دوم نامیده شد این
جسارت بزرگ به دست وهابیها به فرماندهاى عبدالعزیز بن سعود، در سال ۱۲۱۶ ق و
در عید غدیر خم اتفاق افتاد.
جسارت دهم: تخریب و نابود کردن بزرگ ترین و
با شکوهمندترین گلدسته حریم حسینى معروف به مناره العبد در سال ۱۳۵۴ ق.
این
گلدسته چنان با شکوه و جلال بود که از کلیه مناره هاى موجود در زیارتگاه
هاى عراق بزرگ تر و باشکوه بود و بیش از شش قرن بود که با جلالت و هیبت
خاصى چشم هر بینده اى را از نقاط بسیار دور به خود خیره مى کرد تا این که
به سال مذکور به بهانه اى واهى از اساس ویران شد.(۲۱)
نویسنده:على ربانى خلخالى
پی نوشت:
۱-سرمایه سخن، ج محرم، مرحوم
دکتر آیتى بیرجندى، ص ۱۵۰.
۲-منتخب التوایخ، ص ۲۹۸.
۳-منتخب
التواریخ، ص ۲۲۹.
۴-وقایه الایام خیابانى، ص ۱۴۲.
۵-زندگانى قمر بنى
هاشم، عماد زاده، ص ۲۱۴.
۶-موسوعه العتبات المقدسه، قسم کربلا، ص ۹.
۷-همان،
ص ۹.
۸-مدینه الحسین، ص ۱۱.
۹-همان، ص ۱.
۱۰-نهضه الحسین علیه
السلام،ص ۶۶.
۱۱-نهضه الحسین علیه السلام، ص ۵۸
۱۲-دیوان السید
الحمیرى، ص ۵۸
۱۳-دیوان سید رضى، ج ۱، ص ۴۴.
۱۴-بلاغه الحسین علیه
السلام، خطبه ۲۳، ص ۱۴۴، نقل از لهوف سید ابن طاووس ره.
۱۵-شهر حسین
علیه السلام، ص ۱۲.
۱۶-بعضى شفیه نقل کرده اند، بنگرید: تراث کربلا، ص
۲۰.
۱۷-تراث کربلاء، ص ۲۱، ۲۰، ۱۹.
۱۸-شهر حسین علیه السلام، ص ۷.
۱۹-برخلاف
ذهنیت رایجى که ما ایرانیان از کوفه داریم و با بعضى شعارها و ضرب المثل
هایى از قبیل الکوفى لا یوفى.. که آن را همیشه ابراز مى کنیم، کوفه پایگاه
حکومت عدل مولا على علیه السلام و نخستین حوزه علمیه شیعه و مرکز بسیارى از
قیام هاى بزرگ شیعى بوده است.
۲۰-متوکل عباسى، هفده با قبر امام حسین (
علیه السلام) را تخریب کرد ولى باز توسط پیروان اهل بیت باز سازى شد.
۲۱-سیماى
کربلا ۱۳۲ به نقل از تاریخ کربلا نوشته عبدالجواد کلید دار، باب پنجم، ص
۱۹۱ - ۲۵۱.
از خدا بترسید و مرا مکشید زیرا کشتن و هتک حرمت من جایز نیست، من فرزند دختر پیامبر شما هستم و جده من خدیجه همسر پیغمبر شماست، و شاید سخن پیامبر به شما رسیده باشد که فرمود: حسن و حسین دو سید جوانان اهل بهشتند!(بحارالانوار، 5/45)
وقتی که سپاه عمر بن سعد را مصمم به جنگ با امام دید، و فریاد استغاثه امام را دوباره شنید که فرمود:
«اما من مغیث یغیثنا لوجه الله تعالی؟ اما من ذاب یذب عن حرم رسول الله؟»
قلبش مضطرب و اشک از چشمانش جاری شد و نزد عمر بن سعد آمد و گفت: آیا با حسین جنگ می کنی؟
گفت: آری بخدا سوگند قتالی که کمترینش این باشد که سر ها و دست ها جدا گردد!
در پاسخ عمربن سعد، گفت: آنچه حسین علیه السلام بیان کرد، برای شما کافی نبود؟!
عمر بن سعد جواب داد : اگر کار به دست من بود می پذیرفتم، ولی امیر تو عبیدالله نمی پذیرد!!
او نا امیدانه در حالی که هزاران فکر و تشویش در سرش بود کم کم بسوی قرارگاه حسین علیه السلام نزدیک می شد، مردی به او گفت: این چه حالتی است که در تو می بینم؟
پاسخ داد: بخدا سوگند خود را در میان بهشت و دوزخ می بینم و بخدا قسم چیزی را بر بهشت بر نمی گزینم اگر چه مرا پاره پاره کرده و در اتشم بسوزانند. سپس بر اسب خود نهیب زده و به امام حسین علیه السلام پیوست.
به آن حضرت عرض کرد: ای پسر رسول خدا! جان من فدای تو باد، من کسی بودم که بر تو سخت گرفته و در این مکان فرود آوردم و گمان نمی کردم که این گروه با تو چنین رفتار نمایند و سخن تو را نپذیرند، و بخدا سوگند اگر می دانستم که این گروه با تو چنین خواهند کرد هرگز دست به چنین کاری نمی زدم! و من به درگاه خدای بزرگ توبه می کنم از آنچه که انجام داده ام، آیا توبه من پذیرفته می شود؟!
مقابل لشکر کوفه ایستاد و گفت: ای اهل کوفه! مادرتان در سوگتان بگرید، این بنده صالح خدا را خواندید و گفتید در راه تو جان خواهیم باخت، ولی اینک شمشیرهای خود را بر روی او کشیده و او را محاصره کرده اید و نمی گذارید که در این زمین پهناور به هر کجا که می خواهد برود، و مانند اسیر در دست شما گرفتار شده است
امام حسین علیه السلام فرمود: آری خدا توبه تو را می پذیرد پیاده شو!
حرّ در پاسخ مولایش گفت: من برای تو سواره باشم به از آن است که پیاده شوم، روی این اسب مدتی مبارزه می کنم و در پایان کار فرود خواهم آمد.
امام حسین علیه السلام فرمود: خدای تو را بیامرزد آنچه را که تصمیم گرفته ای انجام ده.
سپس مقابل لشکر کوفه ایستاد و گفت:
ای اهل کوفه! مادرتان در سوگتان بگرید، این بنده صالح خدا را خواندید و گفتید در راه تو جان خواهیم باخت، ولی اینک شمشیرهای خود را بر روی او کشیده و او را محاصره کرده اید و نمی گذارید که در این زمین پهناور به هر کجا که می خواهد برود، و مانند اسیر در دست شما گرفتار شده است، او و زنان و دختران او را از نوشیدن آب فرات منع کردید در حالی که قوم یهود و نصاری از آن می نوشند و حتی بهائم در آن می غلطند، در حالی که اینان از عطش بجان آمدند. شما پاس حرمت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را درباره عترت او نگاه نداشتید خدا در روز تشنگی شما را سیراب نگرداند.
در این حال گروهی با تیر بر او حمله ور شدند او پیش آمده و در مقابل امام حسین علیه السلام ایستاد...(اعلام الوری ص238)
بخدا سوگند خود را در میان بهشت و دوزخ می بینم و بخدا قسم چیزی را بر بهشت بر نمی گزینم اگر چه مرا پاره پاره کرده و در اتشم بسوزانند.
و این تعبیر آن ندا بود که داستانش را اینگونه بر امام خویش تعریف کرد:
می گویند خدمت امام آمد و گفت: هنگامی که عبید الله بن زیاد مرا سوی شما روانه کرد و از قصر بیرون آمدم، از پشت سر آوازی شنیدم که می گفت:
ای حر! شاد باش که به خیری روی آوردی! چون به پشت سرم نگریستم، کسی را ندیدم! با خود گفتم: این چه بشارتی است در حالیکه من به پیکار حسین می روم؟! و هرگز تصور نمی کردم که سرانجام از شما پیروی خواهم کرد.
امام علیه السلام فرمود: به راه خیر هدایت شدی...(مثیر الاحزان)
و در نقل دیگر آمده است که حر به حضرت عرض کرد: ای سید من! پدرم را در خواب دیدم که به من گفت: در این ایام کجایی؟ گفتم بیرون آمدم تا سر راه حسین قرار بگیرم، او بر من فریاد زد: واویلا تو را چکار با فرزند رسول خدا؟ اگر می خواهی معذب و در آتش خالد باشی به جنگ او بیرون رو و اگر دوست داری که جد او شفیع تو باشد و در قیامت با او محشور گردی او را یاری نما و در راه او مجاهده کن.( وسیله الدارین127)
منابع:
کتاب بحارالانوار
کتاب وسیلة الدارین
کتاب مثیر الاحزان
کتاب اعلام الوری
کتاب واقعه کربلا نوشته علی نظری منفرد
یکی از یاران منحصر به فرد سالار شهیدان در روز عاشورا حر بن یزید ریاحی است. حرّ بن یزیدبن ناجیة بن سعدبن بنی ریاح، از بزرگان قبیله بنی تمیم و شاخه بنی ریاح بود. او همواره از بزرگان و شجاعان قوم خود به شمار می رفت. دلیرمردی که شجاعت و جسارتش زبانزد دشمن بود و قبل از پیوستن به اردوگاه حسینی فرمانده چهار هزار نفر بود. وی باخضوع تمام خود را به پیشگاه امام حسین (علیه السلام) رساند و در زمره یاران او قرار گرفت و در رزم تن به تن بیش از 40 نفر را به هلاکت رساند. (طبری، ج 5، ص 441)
هنگامی که کارگران قبرش را شکافتند، جسد حر با لباس های خون آلود دیده شد و آثار جراحت تازه بود و بر سرش اثر ضربه شمشیری که با دستمالی بسته شده بود، دیده می شد
این شهید والا مقام عاشورا از خاندان های معروف عراق و از رۆسای کوفیان بود.به درخواست ابن زیاد، برای مبارزه با امام حسین علیه السلام فراخوانده شد و به سرکردگی هزار سوار برگزیده گشت .گفته اند وقتی از دار الأماره کوفه، با مأموریت بستن راه بر امام حسین علیه السلام بیرون آمد، ندایی شنید که: ای حر! مژده باد تو را به بهشت... (قاموس الرجال، ج 3، ص 103، امالی صدوق، ص .131)
در منزل «قصر بنی مقاتل» یا «شراف»، راه را بر امام بست و مانع از حرکت آن حضرت به سوی کوفه شد.کاروان حسینی را همراهی کرد تا به کربلا رسیدند و امام در آنجا فرود آمد. حر وقتی فهمید کار جنگ با حسین بن علی علیه السلام جدی است، صبح عاشورا به بهانه آب دادن اسب خویش، از اردوگاه عمر سعد جدا شد و به کاروان حسینی و جبهه حق پیوست. توبه کنان کنار خیمه های امام آمد و اظهار پشیمانی کرد، سپس اذن میدان طلبید. این انتخاب شگفت و برگزیدن راه بهشت بر دوزخ، از حر، چهره ای دوست داشتنی و قهرمان ساخت.
حر با اذن امام به میدان رفت و در خطابه ای مۆثر، سپاه کوفه را به خاطر جنگیدن با امام حسین علیه السلام توبیخ کرد. چیزی نمانده بود که سخنان او، گروهی از سربازان عمر سعد را تحت تأثیر قرار داده از جنگ با سید الشهدا علیه السلام منصرف سازد، که سپاه عمر سعد، او را هدف تیرها قرار داد. نزد امام بازگشت و پس از لحظاتی دوباره به میدان رفت و با رجز خوانی، به مبارزه پرداخت و پس از نبردی دلیرانه به شهادت رسید.
ارتباط عاشقانه اصحاب امام حسین علیه السلام با آن حضرت، رمز وفاداری و پایمردی آنان در روز عاشورا و اساسی ترین معیار برتری آنان نسبت به همگنانشان بوده است
پس از شهادت امام حسین علیه السلام و یارانش، طایفه بنی ریاح با توافق عمربن سعد، پیکر حرّبن یزید را از میدان جنگ بیرون برده و در محل فعلی، دفن کردند. اوّلین بنای آستانه وی، حدود سال 370هـ.ق. به فرمان عضد الدوله دیلمی ساخته شد. ولی به علت دوری آستانه از کربلا و ناامنی راهها، آستانه حرّ به تدریج رو به ویرانی نهاد. هنگامی که شاه اسماعیل صفوی، عراق را فتح کرد، نسبت به بزرگی حرّ و جایگاه مرقد او، احساس شک و تردید کرد. برای روشن شدن حقیقت، دستور داد تا قبر را بشکافند. هنگامی که کارگران قبرش را شکافتند، جسد حر با لباس های خون آلود دیده شد و آثار جراحت تازه بود و بر سرش اثر ضربه شمشیری که با دستمالی بسته شده بود، دیده می شد. شاه دستور داد، دستمال را باز کردند. ناگهان خون جاری شد، دستمال دیگری بستند ولی خون قطع نشد. مجبور شدند همان دستمال را دوباره ببندند. شاه اسماعیل قطعه کوچکی از آن پارچه را برید و برای تبرّک برداشت. سپس دستور داد قبر حرّ را بازسازی کنند، لذا در سال 914هـ.ق. آستانه مجلّلی برای حرّ ریاحی ساخته شد.
منابع:
سایت حوزه
سایت شمسا
فرهنگ عاشورا ـ جواد محدثی
مجله فرهنگ کوثر ـ اردیبهشت 1378، شماره 26
نگاهی به ویژگی های اصحاب سیدالشهدا علیه السلام ،جواد سلیمانی (مجله معرفت)
عزادارى بر امامحسین علیه السلام از زمان شهادت او بوده است؛ ولى تا زمان آلبویه (در سال 352 ق) این عزادارى مخفى بود. قبل از قرن چهارم، عزادارى براى امام حسین علیه السلام ، علنى نبود و نهانى در خانهها انجام مىگرفت؛ اما در نیمه دوم قرن چهارم، سوگوارى در روز عاشورا آشکار و در کوچه و بازار انجام مىیافت.
در سال 352 معزّالدوله دیلمى، دستور داد مردم در روز عاشورا جمع شوند و اظهار حزن کنند. در این روز بازارها بسته شد، خرید و فروش موقوف گردید، قصابان گوسفند ذبح نکردند، هریسهپزها، هریسه (حلیم) نپختند، مردم آب ننوشیدند، در بازارها خیمه به پا کردند و به رسم عزادارى بر آنها پلاس آویختند، زنان به سر و روى خود مىزدند و بر حسین علیه السلام ندبه مىکردند. در این روز، زنان، موى پریشان در حالى که (به رسم عزادارى ) صورتهاى خود را سیاه کردند، در کوچهها به راه افتادند و براى عزاى امام حسین علیه السلام سیلى به صورت خود مىزدنداین نخستین روزى بود که براى شهیدان کربلا به طور علنى و چنین گسترده سوگوارى مىشد.
از سال 352 تا اواسط قرن پنجم - که آلبویه از میان رفتند - در بیشتر سالها مراسم عاشورا به ترتیب مزبور، کم و بیش انجام مىگرفت و اگر عاشورا با عید نوروز یا مهرگان مصادف مىگردید، انجام مراسم عید را به تأخیر مىانداختند.
بعد از آن به دلیل در انزوا قرار گرفتن تشیع، مراسم عزادارى خیلى علنى نبود، هر چند وضعیت بهتر از قبل زمان آلبویه بود. آن چه از بعضى منابع به دست مىآید - خصوصاً کتاب روضة الشهداء کاشفى - قبل از زمان صفویه نیز مجالس سوگوارى براى ابی عبدالله علیه السلام برپا مىشد.
بعد از آن به دلیل در انزوا قرار گرفتن تشیع، مراسم عزادارى خیلى علنى نبود، هر چند وضعیت بهتر از قبل زمان آلبویه بود. آن چه از بعضى منابع به دست مىآید - خصوصاً کتاب روضة الشهداء کاشفى - قبل از زمان صفویه نیز مجالس سوگوارى براى ابی عبدالله علیه السلام برپا مىشد
پس از صفویه به دلیل ترویج تشیع، عزادارى شکل عام و علنىترى به خود گرفت.
در دوره صفویه طی 10روز محرم ، دسته های مردم ، در حالی که فریاد می زدند «شاه حسین وای حسین» در کوی و برزن گردش می کردند و سوگ سرود می خواندند. ایرانیان تمام این مدت دهه محرم را به طور مداوم عزاداری می کردند .
در دهه های نخست حکومت صفویه مراسم سوگواری عاشورا در دهه اول محرّم برگزار می گردید امّا به مرور ایام از ابتدای محرم تا آخر صفر ایام عزا و ماتم شناخته شد. تجدید خاطره فاجعه کربلا به صورتی که در زمان صفویه جانی تازه گرفت دنباله سنتی دراز از آداب مذهبی است، در سراسر دوران صفویان، مراسم محرم با شکوفایی ادامه یافت و بخش هایی از ادبیات عامیانه به آن افزوده شد. در دهه های آخر سده دهم هجری شاهد متداول شدن مراسم عزاداری ماه محرم بیشتر در مراکز شهری ایران هستیم.
عزای عمومی که گرایش به آن دارد که از دهه اول محرم گام را فراتر نهند و تا بیستم و حتی بیست و هشتم صفر کشانیده شود و بر وجوه مختلف شعائر دینی رعایت مصیبت اثر می گذارد، به موازات این امر روضه خوانی گسترش می یابد و از سده یازدهم هجری موجب افزایش خیرات برای پذیرایی جمع کثیری که به این مجالس روی می آورند می گردد. از نیمه دوم قرن یازدهم هجری مراسم عزاداری به صورت مصیبت نماهایی واقعی در می آیند که حیثیت هر کدام نصیب حاکمی می گردد که سامان یافتن آنها را زیر نظر دارد، بر حسب نوع آنها، اعتبار مصارف و هزینه های آنها را تأمین می کند.
ایرانیان تمام این مدت (محرم) را بطور مداوم عزاداری می کنند، تشریفات و مراسم عزاداری به این قرار است که همه غمگین و مغموم به نظر می رسند و لباس عزاداری به رنگ سیاه می پوشند، هیچ کس سر و صورت خود را نمی تراشد و می کوشند از هر گناهی پرهیز کنند، عده ای که با پارچه های تیره سترعورت کرده اند سرتاپای خود را با جوهری سیاه و براق رنگ زده اند و حرکت می کنند و تمام این تظاهرات برای نشان دادن مراتب سوگواری و غم و اندوه آنان در عزای حسین است، به همراه این اشخاص، عدّه ای برهنه راه می روند که تمام بدن خویش را به رنگ قرمز درآورده اند تا نشانی از خونهایی که به زمین ریخته و جنایاتی که در روز عاشورا نسبت به امام حسین(ع) انجام گرفته باشد و همه با هم آهنگ هایی غم انگیز در وصف حسین(ع) و مصائبی که بر او وارد شده می خوانند و دو قطعه چوبی را که در دست دارند به یکدیگر می کوبند و از آن صدای حزن انگیزی به وجود می آورند و حرکتی که به سر و تن می دهند علامتی از اندوه بی پایان آنان است، هنگام ظهر در وسط میدان در بین جماعتی که گردآمده اند ملّایی که از سادات است و علامت ممیزه اش عمامه سبز است برای مردم بر فراز منبر روضه می خواند و به شرح وقایعی که منجر به شهادت امام حسین(ع) گردید می پردازد و گاهی نیز شمایلی را نشان می دهد و روی هم رفته تمام همّت خود را بکار می برد که حاضرین وادار به ریختن اشک شوند.
در عصر صفوی در ایام محرم دسته سوگواری فقط دستههایی بودند که به آرامی از پیش چشم تماشاگران میگذشتند و به زنجیرزنی و کوبیدن سنج و مانند اینها میپرداختند.این دستهها علمهای که بیشباهت به ابزارهای جنگی نبود با خود حمل میکردند و با همسرایی در خواندن نوحه، ماجرای کربلا را برای مردم باز میگفتند. رفتهرفته آوازهای دسته جمعی کمتر شد. در همین هنگام بود که چند واقعهخوان با همراهی سنج و طبل و نوحهخوانی ماجرای کربلا را نقل میکردند وکمکم جای نقالان را شبیه شهیدان کربلا گرفت.
در عصر صفوی در ایام محرم دسته سوگواری فقط دستههایی بودند که به آرامی از پیش چشم تماشاگران میگذشتند و به زنجیرزنی و کوبیدن سنج و مانند اینها میپرداختند
کار این شبیهها به این ترتیب بود که با شبیهسازی و پوشیدن جامههایی نزدیک به روزگار واقعه وارد میشدند و مصیبتهای خود را شرح میدادند. مرحله بعدی گفتگو و محادثه در کار شبیهها بود و همین گونهها بود که به پیدایش بازیگران برای بازآفرینی ماجراهای تعزیه انجامید.
همچنین هر دسته عزادار یک عماری داشت که در برخی از آنها طفلی شبیه نعش شده و خوابیده بود و آنهایی که دور عماری را احاطه کرده بودند گریه و نوحه و زاری می کردند زنها که برای تماشا در میدان شهر ایستاده بودند با دیدن این وضع رقّت انگیز یک مرتبه بطور جمعی فریادمی زدند و به شدت می گریستند.
عزاداری به سبک موجود، از صدر اسلام نبوده، بلکه بیشتر از دوران صفویه به وجود آمده است، هرچند عده ای بر این باورند که منشا آن از زمان آل بویه می باشد؛ رواج سبک عزاداری صفویه می تواند به این دلیل باشد که اولا: دولت روی کارآمده، شیعی بوده، تمام امکانات را در دست داشته است. ثانیا: بیشتر مردم شیعه بودند و ترویج نهضت حسینی و بیان مظلومیت های آن حضرت و اهل بیت و یارانش را می خواستند، بنابراین دو عامل یادشده در شکل گرفتن سبک موجود، نقش اساسی داشتند.
از سوی دیگر عزاداری به این سبک، تازه و نو بوده است و کارشناسان فرهیخته و زبردست و آگاه، برعملکرد آنها نظارت نداشتند؛ از این رو در ضمن کارهای صورت گرفته، مواردی نیز افزوده شد و مورد حمایت دولت صفوی قرار گرفت.
حضرت آیتالله جوادی آملی به این سؤال که اگر
امام حسین (ع) علم به شهادت خود داشتند، چرا به کربلا رفتند؟ و اگر علم
نداشتند، پس روایاتی که دلالت بر علم ائمه(ع) دارد را چگونه باید توجیه
کرد؟ پاسخ گفت.
حضرت آیتالله
جوادی آملی" درمورد علم امام حسین (ع) به شهادت آن حضرت در کربلا به شرح
ذیل است:" الف: گاهی شرایط به گونهای است که آدمی، بناچار برای رسیدن به
مقصد و مقصود خویش، هر کاری انجام میدهد؛ حتی اگر بداند به مرگ او
میانجامد. رزمندگان اسلام که در دوران دفاع مقدس، برای عبور از میدان
مین، بر هم سبقت میگرفتند، میدانستند سرانجام داوطلب شدن و سبقت گرفتن
برای رفتن به میدان مین، شهادت آنان است، لیکن چون میدانستند برای دفاع
از نظام اسلامی، چارهای جز این نیست، پا در این میدان بیبازگشت
میگذاشتند.
حرکت
امامحسین(علیهالسلام) به سوی کربلا نیز از این قبیل بود؛ زیرا انحراف در
حکومت اسلامی به جایی رسیده بود که اگر قیام عارفانه آن حضرت و یاران
باوفایش نبود، اسلام به پایان رسیده بود: «و علی الإسلام السّلام إذ قد
بلیت الأمّة براع مثل یزید» و این انحراف، جز با شهادت
امامحسین(علیهالسلام) قابل اصلاح نبود.
حضرت آیتالله جوادی آملی به این سؤال که اگر
امام حسین (ع) علم به شهادت خود داشتند، چرا به کربلا رفتند؟ و اگر علم
نداشتند، پس روایاتی که دلالت بر علم ائمه(ع) دارد را چگونه باید توجیه
کرد؟ پاسخ گفت.
حضرت
آیتالله جوادی آملی" درمورد علم امام حسین (ع) به شهادت آن حضرت در
کربلا به شرح ذیل است:" الف: گاهی شرایط به گونهای است که آدمی، بناچار
برای رسیدن به مقصد و مقصود خویش، هر کاری انجام میدهد؛ حتی اگر بداند به
مرگ او میانجامد. رزمندگان اسلام که در دوران دفاع مقدس، برای عبور از
میدان مین، بر هم سبقت میگرفتند، میدانستند سرانجام داوطلب شدن و سبقت
گرفتن برای رفتن به میدان مین، شهادت آنان است، لیکن چون میدانستند برای
دفاع از نظام اسلامی، چارهای جز این نیست، پا در این میدان بیبازگشت
میگذاشتند.
حرکت
امامحسین(علیهالسلام) به سوی کربلا نیز از این قبیل بود؛ زیرا انحراف در
حکومت اسلامی به جایی رسیده بود که اگر قیام عارفانه آن حضرت و یاران
باوفایش نبود، اسلام به پایان رسیده بود: «و علی الإسلام السّلام إذ قد
بلیت الأمّة براع مثل یزید» و این انحراف، جز با شهادت
امامحسین(علیهالسلام) قابل اصلاح نبود.
* انواع علم ائمه
اطهار (ع)
ب: پیغمبراکرم(صلّی
الله علیه وآله وسلّم) و ائمه اطهار(علیهمالسلام) از دو علم برخوردارند:
علومی که از راههای عادی به دست میآید و علومی که از راههای غیر عادی و
غیر متعارف به دست میآید. با توجه به اینکه دنیا نشئه تکلیف است و آن
پیشوایان نور نیز همانند سایر مردم، مکلّف به تکالیف الهی بودند، مکلّف به
استفاده از علوم غیر عادی نبودند و تنها باید طبق علم عادی رفتار
میکردند. البته در مواردی که خداوند به آنها اجازه میداد، از علوم غیر
عادی برای اعجاز و اثبات حق بودن دعوت یا دعوا استفاده میکردند. پس
استفاده از علوم غیر عادی به اذن خاص الهی بستگی داشت، نه به اراده
خودشان. چون آن ذوات نورانی در تمام ابعاد علمی و عملی، معصوم و مصون
بودند و اراده آنان تابع اراده الهی بود، هرگز در استفاده از علوم غیر
عادی، از امر خداوند سرپیچی نمیکردند. حتی در قضا نیز مأمور بودند که به
علم عادی عمل کنند. به همین سبب، پیغمبراکرم(صلّی الله علیه وآله وسلّم)
فرمود:
هرگز به قضای من مغرور
نشوید و نگویید چون پیغمبر در این نزاع به نفع ما داوری کرد، پس حق با
ماست؛ زیرا من نیز در بین شما با شهادت و قسم حکم میکنم؛ درحالیکه برخی
از شما در اقامه دلیلِ مَحکمهپسند، قویتر و خوشبیانتر از طرف مقابل
خود است. پس هر کسی که من به نفع او حکم کردم، ولی حق با طرف مقابل بود،
بداند که قضای من چیزی را تغییر نمیدهد، بلکه او قطعهای آتش را به خانه
خود خواهد برد: «إنما أقضیبینکم بالبیّنات و الأیمان و بعضکم ألحن بحجته
من بعض، فأیّما رجل قطعتُ له من مال أخیه شیئاً فإنما قطعتُ له به قطعة من
النار».
بنابراین، آگاهی
ائمه(علیهمالسلام) از سرنوشت غیبی خودشان تکلیف آور نبود. از این جهت از
آن علم استفاده نمیکردند؛ مگر در مواردی خاص که از سوی خداوند متعال مأمور
استفاده از آن میشدند؛ وگرنه معیار تکلیف، علم عادی بود، نه علم غیر
عادی. از اینرو، اگر از راههای عادی، به نقشه دشمن پی میبردند و شرایطشان
همانند شرایط امامحسین(علیهالسلام) نمیبود، حتماً برای خنثی کردن آن،
اقدام میکردند.
ج. ابو بصیر از
امام(صلّی الله علیه وآله وسلّم) ادق (علیهالسلام) نقل کرده است:
هر امامی که نداند به
چه مصیبتی گرفتار خواهد شد و چه بر سر او خواهد آمد، چنین کسی، اساساً
حجّت خدا بر خلق او نیست: «أیّ إمام لا یعلم ما یصیبه و إلی ما یصیر فلیس
ذلک بحجةلله علی خلقه».
در برخی روایات آمده
است: اماممعصوم(علیهالسلام) به جزئیات آنچه بر سر او خواهد آمد، آگاهی
دارد و این آگاهی را از صحیفهای که در اختیار او قرار میگیرد، کسب
میکند و آنگاه که مأموریتهای ذکر شده در آن صحیفه به پایان میرسد،
میفهمد که عمر او نیز به پایان رسیده است: «… إن لکلّ واحدٍ منّا صحیفة
فیها ما یحتاج إلیه أن یعمل به فیمدّته فإذا انقضی مافیها ممّا أُمر به
عرف أنّ أجله قد حضر… ».
ماموریتهای خداوند به
اهلبیت قبل از وفات پیامبر
از امام
صادق(علیهالسلام) رسیده است: قبل از وفات رسولاکرم(صلّی الله علیه وآله
وسلّم) خدای عزّ و جلّ کتابی را که با مهرهایی از طلا مهر شده بود، بر آن
حضرت نازل کرد و گفت: ای محمد! این وصیّت تو به نجبای از اهلبیت توست.
پیغمبراکرم(صلّی الله علیه وآله وسلّم) از جبرئیل پرسید: نجبای من چه
کسانی هستند؟ جبرئیل گفت: علیبنبیطالب و فرزندان او(علیهمالسلام).
پیغمبراکرم(صلّی الله علیه وآله وسلّم) آن کتاب را به امیرمؤمنان
(علیهالسلام) داد و به او فرمود یک مهر آن را باز کند و به آنچه در آن
است، عمل کند. امیرمؤمنان(علیهالسلام) چنین کرد و سپس آن را به فرزند
خود، امامحسن (علیهالسلام) داد. او نیز با گشودن مُهری به محتوای آنچه
در آن بود، عمل کرد. آنگاه آن را به امامحسین (علیهالسلام) داد. او نیز
با گشودن مهر مربوط به خود، دید که در آن آمده است: همراه با گروه خود،
برای شهید شدن خارج شو که بدون تو شهادت نصیب آنان نخواهد شد و جانت را به
خدا بفروش. او نیز چنین کرد و آنگاه کتاب را به
علیبنالحسین(علیهماالسل� �م) داد. آن حضرت باگشودن مهر مربوط به خود،
دید که در آن نوشته شده: سکوت اختیار کن، در منزل خود بنشین و به عبادت
پروردگارت بپرداز تا مرگت فرا رسد. او نیز چنین کرد و آنگاه کتاب را به
فرزند خود محمدبنعلی (علیهماالسلام) سپرد. آن حضرت با گشودن مهر مربوط به
خود، این گونه مأموریت پیدا کرد: به مردم حدیث بگو و فتوا بده و از کسی جز
خدای عزّوجلّ نترس؛ زیرا کسی توان آسیب رساندن به تو را ندارد. او نیز
چنین کرد و سرانجام کار خود را به فرزندش جعفر بن محمّد (علیهماالسلام)
سپرد. او نیز با گشودن مهر مربوط به خود، اینگونه مأمور شد: به مردم حدیث
بگو، فتوا بده و علوم اهلبیت(علیهمالسلام) را منتشر کن. پدران صالح خود
را تصدیق کن و از کسی جز خدای عزّ و جلّ هراسان مباش؛ زیرا تو در پناه و
امان هستی. او نیز چنین کرد و آن را به فرزند خود، موسی بن
جعفر(علیهماالسلام) سپرد. در اینجا امام(علیهالسلام) بدون اینکه به شرح
وظایف امامکاظم و ائمه بعدی(علیهمالسلام) که هنوز زمان امامتشان فرا
نرسیده بود اشاره کند، فرمود: موسی بن جعفر(علیهماالسلام) آن را به امام
بعد از خود میسپارد و او نیز… تا آنکه حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه
الشریف) قیام کند".